مجله کودک 131 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 131 صفحه 19

«چوپان و صحرا» فصلی کوتاه از داستان کودکی پیامبر (ص) -1 محمد هر روز صبح زود از خانه ابوطالب بیرون میر فت. گله گوسفندان را از آغل صاحبش تحویل می گرفت و پیش می انداخت و به صحرا می برد. او تا غروب گله را در صحرا و در بین تپه های کم ارتفاع دور دست می گرداند تا چرا کنند و سیر شوند. سیر کردن آن گله بزرگ در آن بیابان خشک و خالی کار بسیار سختی بود. در صحراهای خشک و سوزان مکه حتی یک درخت هم وجود نداشت و تنها پوشش گیاهی آن حوالی خارهای زبر و خشک بود که آن هم برای گوسفندان غذای خوب و خوشمزه ای به حساب نمی آمد! گاه می شد که محمد هر روز فرسنگ ها راه را طی می کرد تا گله را به جایی برساند که مقداری گیاه سبز و وحشی در دامنه تپه ها روییده باشد. در این راه پیمایی طولانی محمد وقت زیادی داشت تا به زندگی خودش فکر کند. به گذشته پر درد و غم انگیزش به رنج سخت یتیمی اش به فقر و تهیدستی اش و به آینده پر ماجرایی که از آن خبر داشت و خبر نداشت! ولی بیشتر از همه اینها محمد به یک چیز دیگر فکر می کرد به روزگار سیاه مردمی فکر می کرد که بت های کعبه را می پرستیدند و پای آنها به سجده می افتادند. به مردان پولدار و خوشگذران طایفه «قریش» فکر می کرد. که پول های بی حسابشان را خرج زینت دادن و آرایش کردن بت های کعبه با جواهر و زیور آلات قیمتی می کردند و وقتی از این کار فارغ می شدند. به سراغ کنیزهای جوان و زیبای خود می رفتند و آنها را با طلا و جواهر آرایش می کردند! این مردان که نام خودشان را هم «اشراف» یا «اشراف زاده» یعنی آدم های شریف و بزرگوار گذاشته بودند همان کسانی بودند که وقتی خدا به آنها فرزند دختر می داد. نوزاد معصوم و بی گناه خود را درست در همان ساعت اول تولدش زنده در زیر خاک دفن می کردند. تا ننگ دختر داشتن روی پیشانی شان مهر نیندازد! «هنری مورگان» در ابتدا به عنوان یک دزد دریایی دولتی به کار راهزنی می پرداخت اما چندی بعد به دلیل اختلافاتی که با دربار داشت خود به یک بوکانر معروف تبدیل شد که به کشتی های جنگی دولتی حمله می کرد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 131صفحه 19