مجله کودک 151 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 151 صفحه 8

قصه باز نوشته از روی متون قدیمی سه اندرز بازنویسی: ع. دانا روزی بود و روزگاری بود، مرد صیادی بود که با دام و تله پرنده های وحشی را شکار می کرد و می کشت، یا زنده در بازار می فروخت. روزی مرد صیاد پرنده کوچکی را به دام انداخت و چون خیلی گرسنه اش بود، تصمیم گرفت آن را کباب کند و بخورد. پرنده اسیر از این قصد صیاد آگاه شد و با لحنی التماس آمیز گفت: ای مرد! خواهش می کنم مرا نکش! تو از خوردن من سیر نمی شوی. ولی اگر آزادم کنی، سه اندرز خوب به تو می دهم که همیشه در زندگی به دردت بخورد.« مرد صیاد خنده اش گرفت و گفت: «تو چه پندی می توانی به من بدهی که به درد زندگی ام بخورد؟» پرنده گفت: «حرف اول را همین طور که توی دستهای تو هستم می گویم، حرف دوم را سر دیوار و حرف سوم را هم روی درخت خواهم گفت». مرد صیاد قبول کرد. پرنده گفت: «پند اول من به تو این است که هرگز حرفی را که محال است باور نکن.» مرد، وقتی این را شنید، پرنده را رها کرد تا بقیه اندرزهایش را بشنود. پرنده شفق های قطبی شفق، هاله ای روشن است که به صورت درخشان در قطب شمال و قطب جنوب کره زمین مشاهده می شود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 151صفحه 8