مجله کودک 160 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 160 صفحه 8

در آمد بدین ترتیب ، مدّت هشت روز پشت سر هم ، از صبح تا شب ، بدون وقفه باران بارید . خشم پدر مادر که مجبور شده بودند در خانه بمانند و می دیدند که محصولشان در حال پوسیدن است لحظه ای فرو نمی نشست . آنها ظرف سفالی و دیدار از خاله ملینا را فراموش کرده بودند . امّا کم کم گربه را چپ چپ نگاه می کردند ، چراکه او را باعث هوای بارانی می دانستند . روز هشتم علیرغم هوای بد پدر و مادر خود را آماده کردند که برای فرستادن کیسه های سیب زمینی به شهر به ایستگاه راه آهن بروند دلفین و مارینت هنگامی که از خواب برخاستند آنها را دیدند که در آشپزخانه مشغول دوختن یک کیسه اند . در این هنگام گربه وارد آشپزخانه شد . پدر و مادر به او گفتند : «آلفونس ، یک کاسه شیر تازه ، نزدیک اجاق گاز در انتظار توست .» هنگامی که آلفونس مشغول خوردن شیر بود ، پدر و مادر ، هرکدام یک دست و پایش را گرفته و او را در کیسه انداختند و سپس در کیسه را با طناب محکمی بستند . آنها به آلفونس گفتند « ما دیگر گربه ای را که هرشب پنجه اش را پشت گوشش می برد، نمی خواهیم . به اندازه کافی باران آمد ، چون تو تا این اندازه آب را دوست داری به زودی در رودخانه ، هر چقدر آب که بخواهی خواهی خورد . منتهی دیگر وقت نیست که به رودخانه برویم . این کار را بعد از ظهر انجام می دهیم .» سپس دختر ها را تهدید کردند که اگر آلفونس را آزاد کنند ، آنها را برای شش ماه و یا برای تمام عمر نزد خاله ملینا بفرستند . پدر و مادر تازه حرکت کرده بودند که دلفین و مارینت آلفونس را آزاد کردند . گربه از آنها بسیار تشکر کرد و دخترها هم تصمیم گرفتند که به جای گربه یک کنده هیزم در کیسه بگذارند . بعد از این که پدر و مادر از ایستگاه راه آهن برگشتند کیسه را برداشتند و به سوی رودخانه حرکت کردند در این هنگام آلفونس که در از قرن پانزدهم میلادی ، مجسمه ای در اروپا بر جای مانده است که در آن گربه ای سیاه را به عنوان محافظ پیرزنی که نان آور خانواده است ، نشان می دهد

مجلات دوست کودکانمجله کودک 160صفحه 8