تنهایی را برای تهمینه آسان می کرد و آن یادگاری پر ارزش رستم بود : همان مهره درشت و درخشان بازوبند رستم ، که آن را به امانت پیش تهمینه گذاشته بود . در یکی از همین روزها ، احساس خوب و عجیبی به تهمینه دست داد ؛ احساسی که به او می گفت مهمان کوچکی در راه است و به زودی باید منتظر رسیدن این مهمان باشد ! توفانی از خوشحالی در دل تهمینه برپا شد و او فهمید که بر سر فرزندی ، باردار شده است ...
نه ماه انتظار خوب و شیرین سپری شد و نوزاد تهمینه قدم به دنیا گذاشت . فرزند رستم پسر بود . آن هم چه پسری ، درشت ، نیرومند ، قوی ، زیبا و جذاب . و بی اندازه شبیه پدرش ، رستم . تهمینه ، نام پسرش را « سهراب» گذاشت و وظیفه سنگین مادری را شروع کرد . سهراب با همه نوزاد های دیگر فرق داشت . او با سرعتی عجیب و باورنکردنی رشد می کرد و بزرگ می شد . وقتی یک ماه شد ، به اندازه بچه یک ساله رشد کرده بود ! در سن سه سالگی ، با هر کودکی کشتی می گرفت ، او را زمین می زد . و در سن پنج سالگی ، یک پهلوان کوچک بود ! وقتی سهراب ده ساله شد ، هیچ کس جرات دست و پنجه نرم کردن با او را نداشت . در این حال ، روزی پیش مادرش رفت و با خشم گفت : « مادر ! چرا من پدر ندارم ؟ بگو ببینم پدرم کیست و چه نام دارد ؟ هر فرزندی به نام پدرش افتخار می کند . من باید به نام چه کسی افتخار کنم ؟ اگر کسی نام پدرم را از من پرسید ، چه پاسخی بدهم ؟ » تهمینه در جواب پسرش گفت : « عزیزم ، آرام باش و خودت را ناراحت نکن ! تو نه تنها پدر داری ، که بهترین پدر دنیا را هم داری ! تو از نژادی پاک واصیل هستی . پدرت ، « رستم دستان » است ، که از نسل سام نریمان ، و پهلوانی بزرگ و نامدار است . همه ایران به نام رستم افتخار می کنند . چرا تو که پسر او هستی به نام پدرت افتخار نکنی ؟!» ( ادامه دارد )
گربه های ماده، عمل لیسیدن را به بچه های خود آموزش می دهند . این عمل اولین کاری است که نوزاد گربه ، پس از تولد انجام آنرا فرا می گیرد . دانشمندان عقیده دارند ، گربه ها با این عمل عواطف و احساسات مادر و فرزند را تقویت می کنند .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 160صفحه 19