مجله کودک 172 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 172 صفحه 31

«نامه­ای برای خدا» عباس قدیرمحسنی سلام خدای خوبم. گوشت با من است؟ گوش می­دهی؟ یعنی تو هم به حرفهای من گوش نمی­دهی؟ من فقط یک دقیقه با تو کاردارم. اگر دفتر حساب وکتاب را ببندی و به من گوش بدهی، همه چیز درست می­شود. آنوقت من خیلی خوشحال می­شوم. راستش من می­خواهم برایت یک قصه تعریف کنم. یک قصه که خودم آنرا ساخته­ام . خودِ خودم. حالا گوش می­دهی برایت بگویم یا... خداجونم یک دخترکوچولویی توی این دنیای بزرگت بود که وقتی به دنیا آمد، زبانش را گم کرد و دیگرنتوانست آنرا پیدا کند. همه­جا را گشت، اما زبانش را پیدا نکرد. همۀ کلمه­ها و جمله­ها هم با زبانش گم شدند واونتوانست آنها را پیدا کند. بزرگتر که شد چند تا ازکلمه­ها را پیدا کرد و زود آنها را قورت داد و توی دلش نگهداشت. اما وقتی کلمه­ها ازتوی دلش می­آمدند توی دهانش همانجا می­ماندند و بیرون نمی­آمدند. دخترکوچولو بازهم بزرگتر شد وکم کم یاد گرفت با دستهایش کلمه­ها و جمله­ها را توی هوا بگیرد و تند قورت بدهد، یا توی دهانش نگهدارد. اما وقتی می­خواست کلمه­ها را از توی دهانش بیرون بیاورد، کلمه­ها لای دندانهایش گیر می­کردند، کش می­آمدند، لِه می­شدند، تکه تکه می­شدند و خُرد می­شدند و بیرون می­ریختند و هیچکس حرفهای دخترکوچولو را نمی­فهمید. دخترکوچولو باز هم بزرگترشد وبا کمک دستهایش کلمه­ها را توی هم پیچاند و با دستهایش آنها را کنارهم گذاشت و جمله­ها را با قدرت کنار هم چید. اما باز هم هیچکس حرفهای او را نشنید وبا او دوست نشد. خداجون، آن دختر کوچولو خیلی خیلی تنهاست و هیچکس با او حرف نمی­زند و حرفهایش را نمی­فهمد. آن دخترکوچولو من هستم. راستی تو حرفهایم را شنیدی؟ اگر شنیدی یک کاری کن زبانم را پیدا کنم. نمای عقب لینکلن کنتینانتال

مجلات دوست کودکانمجله کودک 172صفحه 31