
«ساک مرموز» نوشتهی : سرژ دانو مترجم : مریم کیانپور
پشمالو که مثل همیشه در حال گردش در جنگل سبز بود ، ساک بزرگ سبزرنگی را کنار جادّه ، میان چمنها پیدا کرد . خود را به ساک رساند و در حالی که کنجکاو شده بود ، با خود گفت :«وای خدای من ! اگر اشتباه نکنم ، درون آن باید پر از قند باشد ...» تصور این همه قند برای سگی به این کوچکی هوش را از سرش برده بود !
ساک را میان چمنها پنهان کرد تا کسی نتواند پیدایش کند . با خود فکر کرد برای بردن ساک به لانهاش وسیلهای پیدا کند . بنابراین تصمیم گرفت نزد دوستش «ژوانس» رفته و سهچرخهی او را قرض بگیرد . ژوانس در باغ مشغول باغبانی بود . هنگامی که پشمالو را دید رو به او کرد و گفت : «سلام رفیق
طلا در لابلای قطعات سنگ کوارتز به صورت رگه هایی دیده شده است. برای خالص کردن و استخراج طلا، از ماشین الات مخصوص و مواد اسیدی ویژه استفاده می شود.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 174صفحه 6