مجله کودک 174 صفحه 11
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 174 صفحه 11

کاش اصلا اسم قرمه­سبزی را نیاروده بودم . خدا جان ، تو که این قدر بزرگی ، خودت کمکم کن . یه جوری به این ببام بگو اینقدر قرمه­سبزی قرمه­سبزی نکنه . آخه من چه کار کنم ؟ قرمه­سبزی خوشمزه تو رو بو کشیدن و خودشون رو دعوت کردن . بلند شو برو در رو باز کن عزیزم.» ناهید خانم بود با یک سینی پلو و قرمه­سبزی . می­گفت می­دانم که خودت هم پخته­ای اما گفتم یک کم هم از غذای من بچشید .... من هم همه چیز را تند تند برایش تعریف کردم . ناهید خانم (بعد از زدن یک چشمک) : « اشکالی نداره . این غذا را یواشکی ببر تو آشپزخانه و بریز تو ظرف­های خودتان و به بابایت هم بگو که خودت پختی .» حنانه : « ولی این دروغ­گوئیه و بابام اصلا از دروغ خوشش نمیاد.» ناهید خانم (بعد از زدن یک چشمک دیگر ): «مصلحت­آمیزه ، با من. مگر نه این که ما خانم­ها باید هوای همدیگر را داشته باشیم ؟ زود باش دیگه . الان بابات میاد و می­فهمه ها .» ( چشمک سوم ) خدا چه کارهای زیادی را بلد است انجام دهد . همه­اش توی دلم خدا خدا می­کردم تا یک جوری که خودم هم نمی­دانستم چه جوری هست کارها درست شود . به همین که آبرویم زیاد نرود راضی بودم اما نه تنها آبرویم اصلا پیش بابایی نرفت بلکه کلی هم پیشش سربلند شدم . شب خیلی خیلی خوبی بود . می­خوردیم و بابا هی از دستپخت من تعریف .... بابا :«دستت درد نکنه دختر، اصلاً فکرش رو نمی­کردم که حنانه­ی کوچک من ...» و من توی دلم می­گفتم که دست ناهید خانم درد نکند. حنانه :« بابا جون ، مواظب انگشتات باش.» با استفاده از ماده­ای مخصوص که به آن «واکس» گفته می­شود ، می­توان جلا و ظاهر براق طلا را تغییر داد .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 174صفحه 11