مجله کودک 174 صفحه 18
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 174 صفحه 18

قسمت هفتم داماد شایسته «گرشاسب نامه» قصه­های قهرمانی محمدعلی دهقانی یکی از نگهبانان به داخل قصر رفت و پادشاه را از آمدن جوان ایرانی باخبر کرد . پادشاه اجازه داد تا این مهمان عجیب را به حضورش ببرند؛ با این فکر که ساعتی را به تفریح و خنده بگذراند. گرشاسب به سرعت داخل قصر شد و پیش پادشاه رفت و بعد از آنکه احترام مرسوم را به جا آورد، دست به سینه ایستاد و منتظر فرمان شاه ماند. پادشاه روم ، نگاهی به گرشاسب انداخت و با لحن شوخی و ریشخند گفت :« داماد عزیزم ، خوش آمدی ! قصر ما را روشن کردی ! خسته نباشی ! بگو نامت چیست ؟» گرشاسب پاسخ داد :« نام من کمانکش است و از ایران آمده­ام که این کمان را بکشم و دخترت را به همسری بگیرم!» پادشاه لحظه­ای فکر کرد و گفت :« به خدا سوگند . اگر کمان را کشیدی ، دست دخترم را در دستت می­گذارم . اما اگر نتوانستی به دارت می­زنم!» گرشاسب این شرط را قبول کرد و برای زورآزمایی آماده شد . عدّه­ای از بزرگان دربار و سران سپاه رفتند و کمان سنگین را به وسط میدان آوردند. پادشاه روی سکّوی مخصوص نشست و دخترش هم در کنار او قرار گرفت. همه بی­صبرانه منتظر دیدن نتیجۀ کار بودند و هیچ­کس باور نمی­کرد که چنین کار دشواری از عهدۀ نوجوانی مانند گرشاسب بربیاید. دختر پادشاه به راستی زیبایی تحسین­برانگیزی داشت. گرشاسب لحظه­ای به چهرۀ دختر خیره شد و احساس کرد نیروی او چند برابر شده است . سر به آسمان بلند کرد و اوّل خالق آن همه لطف و زیبایی و ظرافت را شکر و سپاس گفت . بعد از خداوند یاری خواست و برای خود دعا کرد. آن وقت در کنار کمان روی زمین زانو زد با یک دست کمان را گرفت و از روی زمین بلند کرد . برای جلوگیری از سیاه شدن نقره ، از ماده ضداکسیدکنندگی خاصی در ساخت این بشقاب نقره­ای استفاده شده است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 174صفحه 18