مجله کودک 174 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 174 صفحه 19

پس با هر دو دست آن را بالای سر خود برد . بعد کمان را به دست راست خود سپرد و با دست دیگر تیری از روی زمین برداشت و در چلّۀ کمان گذاشت . هدف را نشانه رفت و زه کمان را کشید . همین که تیر از چلّه کمان رها شد ، پهلوان از جا برخاست ، با دو دست خود کمان را له کرد و درهم­پیچید و به شکل آهن قراضه­ای درآورد. زِه آن را هم پاره پاره کرد و جلوی پای پادشاه روی زمین انداخت . حاضران با تعجّب و تحسین به این صحنه نگاه می­کردند و زبانشان از شدّت حیرت بند آمده بود. پادشاه ، که به سختی غافلگیر شده بود ؛ چند لحظه­ای مات و مبهوت به جا ماند و بعد گفت :« بسیار خوب .جوان! تو در امتحان پیروز شدی و به آرزویت رسیدی . دختر من حق توست و همسر تو خواهد شد . امّا به من قدری فرصت بده تا تدارک یک عروسی خوب و شایسته را برای او ببینم!» گرشاسب گفت : «اگر چه از این لحظه صبر کردن برای من خیلی سخت است ، امّا اگر خود شاهزاده بخواهد. من حرف ندارم.» پادشاه نظر دختر را پرسید . دختر ، که می­ترسید اگر فرصت بدهد ، پدرش از نظر خود برگردد یا آسیبی به جان گرشاسب برسند ، قبول نکرد و گفت :- پدر جان ! اگر این جوان موفّق به کشیدن کمان نمی­شد. بی­درنگ او را به دار می­آویختی و به او مهلت نمی­دادی. حالا که پیروز شده و کمان را هم شکسته ؛ چرا باید به خلاف شرط و پیمان خود عمل کنیم و از او زمان بخواهیم ؟ با این پاسخ دهان پادشاه بسته شد و دیگر نتوانست بهانه­جویی کند همان روز گرشاسب ، شاهزاده را به عقد خود درآورد و هر دو با هم راه سفر را در پیش گرفتند . ادامه دارد خاصیت شکل­پذیری زیاد نقره باعث می­شود تا صنعتگران بتوانند محصولات هنری ظریفی مانند این جعبه ساعت جیبی خلق کنند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 174صفحه 19