
امروز میخواستم تعقیبت کنم اما نشد . تا شب پشت یک درخت ، نشستم و تو را نگاه کردم. اما نرفتی . راستی چقدر خسته کننده است که ساعتها توی پیادهرو بنشینی و .... من که از خستگی مردم. اما تو راحت و آرام بودی و ... امروز مشتریهایت را شمردم 12 خانم ، 7 آقا و 5 پسربچه ، که یکی از آنها باز هم من بودم و باز هم 16 کیلو . باز هم به زمین نگاه میکردی و من هنوز نمیدانم چرا..
سلام ، امروز دیدم با چه کسی آمدی ، با یک زن که شاید مادرت بود . صبح زود ساعت 6 به بهانه کلاس تقویتی از خانه بدون صبحانه زدم بیرون. وقتی دیدم هنوز نیامدهای خیلی خوشحال شدم و نشستم پشت همان درختی که اسمت را رویش نوشتهام.
برایت اسم گذاشتهام رضا . اسمت را دوست داری ؟ پیاده آمدید . از بالای خیابان . تو جلوی شیرینیفروشی نشستی و او با یک بچه در پشتش و یک قوطی اسپند که دود نمیکرد. رفت . راستی هیچ میدانی که امروز اولین مشتریت من بودم. به جایش تا ظهر در مدرسه گرسنه ماندم . چون پول تغذیهام را ...
دیگر به تو عادت کردهام و هر روز خودم را وزن میکنم. اگر میتوانستم هر ساعت این کار را میکردم و هر ...راستی چرا من از 16 کیلو بیشتر نمیشوم. همیشه 16 کیلو . نه بیشتر . نه کمتر . نکند ترازویت خراب ...نه . حتماً وزن من تغییر نمیکند. آخر شب با همان زن رفتی و میخواستم دنبالت بیایم . اما نمیشد . دیروقت بود و وقتی به خانه رفتم . باز هم کتک خوردم . اما به جایش یک روز دیگر را هم با تو گذراندم .
امروز سر جای همیشگیات نبودی . از صبح زود منتظرت بودم ، اما نیامدی . مدرسهام دیر شد و زنگ اول را هم نرفتم. اما از تو خبری نشد . از مغازههای اطراف و از خود شیرینیفروشی سئوال کردم. اما هیچکس تو را ندیده بود و نمیشناخت. خیابان را تا آخر رفتم و برگشتم تا شاید همراهت را پیدا کنم . او هم نبود. آخر شب به خانه رفتم و به جای شام و
در آخر کار، باز هم طبق معمول امتیاز سولیوان از رندال بیشتر می شود. این موضوع خشم و حسادت رندال را باعث می شود.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 176صفحه 8