مجله کودک 176 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 176 صفحه 8

امروز می­خواستم تعقیبت کنم اما نشد . تا شب پشت یک درخت ، نشستم و تو را نگاه کردم. اما نرفتی . راستی چقدر خسته کننده است که ساعتها توی پیاده­رو بنشینی و .... من که از خستگی مردم. اما تو راحت و آرام بودی و ... امروز مشتری­هایت را شمردم 12 خانم ، 7 آقا و 5 پسربچه ، که یکی از آنها باز هم من بودم و باز هم 16 کیلو . باز هم به زمین نگاه می­کردی و من هنوز نمی­دانم چرا.. سلام ، امروز دیدم با چه کسی آمدی ، با یک زن که شاید مادرت بود . صبح زود ساعت 6 به بهانه کلاس تقویتی از خانه بدون صبحانه زدم بیرون. وقتی دیدم هنوز نیامده­ای خیلی خوشحال شدم و نشستم پشت همان درختی که اسمت را رویش نوشته­ام. برایت اسم گذاشته­ام رضا . اسمت را دوست داری ؟ پیاده آمدید . از بالای خیابان . تو جلوی شیرینی­فروشی نشستی و او با یک بچه در پشتش و یک قوطی اسپند که دود نمی­کرد. رفت . راستی هیچ می­دانی که امروز اولین مشتریت من بودم. به جایش تا ظهر در مدرسه گرسنه ماندم . چون پول تغذیه­ام را ... دیگر به تو عادت کرده­ام و هر روز خودم را وزن می­کنم. اگر می­توانستم هر ساعت این کار را می­کردم و هر ...راستی چرا من از 16 کیلو بیشتر نمی­شوم. همیشه 16 کیلو . نه بیشتر . نه کمتر . نکند ترازویت خراب ...نه . حتماً وزن من تغییر نمی­کند. آخر شب با همان زن رفتی و می­خواستم دنبالت بیایم . اما نمی­شد . دیروقت بود و وقتی به خانه رفتم . باز هم کتک خوردم . اما به جایش یک روز دیگر را هم با تو گذراندم . امروز سر جای همیشگی­ات نبودی . از صبح زود منتظرت بودم ، اما نیامدی . مدرسه­ام دیر شد و زنگ اول را هم نرفتم. اما از تو خبری نشد . از مغازه­های اطراف و از خود شیرینی­فروشی سئوال کردم. اما هیچکس تو را ندیده بود و نمی­شناخت. خیابان را تا آخر رفتم و برگشتم تا شاید همراهت را پیدا کنم . او هم نبود. آخر شب به خانه رفتم و به جای شام و در آخر کار، باز هم طبق معمول امتیاز سولیوان از رندال بیشتر می شود. این موضوع خشم و حسادت رندال را باعث می شود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 176صفحه 8