مجله کودک 176 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 176 صفحه 12

در حیاط مشغول پختن نذری بودند و زنجیر افتاد توی قابلمه انها ، کلی دعوا شد ! · خاطرۀ خوبی نداری ؟ یکبار که داشتیم یکی از ستون­ها را جوش می­دادیم باد تندی وزید و آنرا انداخت . در فاصلۀ خیلی نزدیکی از من افتاد . اگر چند متر این طرف­تر افتاده بود الآن خدابیامرز شده بودم ! افتاد روی ماشین جرثقیل و اتاق آن را پرس کرد. یک جرثقیل دیگر آوردیم تا آن را بلند کند. · این یک خاطرۀ خوب بود ؟ بالاخره یک خاطره بود دیگر . الان خاطرۀ خوب در ذهن ندارم . · آن بالا چه احساسی داری ؟ حس­های جورو واجوری به آدم دست می­دهد . از یک طرف از خودم می­پرسم که چرا اینجایم و باید در جای بهتری باشم . از طرفی هم گاهی این تعلیق، احساس خوبی دارد . احساس بزرگی می­کنم و می­بینم که همه چیز کوچک شده و زیردستم است. به هر حال همیشه آن بالا خدا را شکر می­کنم . · کجا و با چه کسی زندگی می­کنی ؟ در منزل پدر و مادرم زندگی می­کنم . همراه با دو خواهر که در مقاطع راهنمایی و دبیرستان تحصیل می­کنند. پدرم قبلاً آشپز بود و اکنون رستوران دارد. برادرم هم مانند من روی اسکلت ساختمان کار می­کند. · به خاطر خطراتی که در کارت وجود دارد ، در خانه نگرانت نیستند ؟ مادرم هر صبح که من از خانه بیرون می­آیم تا شب که به خانه برمی­گردم و چندین بار صدقه در صندوق می­اندازد . هر شب من را برانداز و وارسی می­کند که ببیند جایی از بدنم شَل و پَل شده است یا نه ! بالاخره کار ما اینطوری است که خیلی از روزها پیش می­آید که گوشه­ای از بدنمان مجروح شود. آهن است دیگر شوخی که نیست . آهن با گوشت سازگار نیست . کمی بعد در رستوران کارخانه رئیس: هی سالیوان می توانم روی کمک تو حساب کنم؟ سالیوان: البته رئیس

مجلات دوست کودکانمجله کودک 176صفحه 12