مجله کودک 176 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 176 صفحه 9

ناهار و صبحانه­ای که نخورده بودم ، حسابی کتک خوردم. اما دردم نیامد . گریه هم نکردم . فردا حتماً می­آیی ، مگه نه ؟ یک هفته است که تو غیبت زده است و دکترها از دستم عاجز شده­اند . نمی­دانند چه بیماری دارم. فقط می­گویند واگیردار نیست. دیروز از یک لحظه غفلت مادرم استفاده کردم و با زحمت از خانه بیرون آمدم. باز هم نبودی ، اما یک سیب سرخ سر جایت بود. آنرا برداشتم و آوردم خانه ، گذاشتمش بالای سرم . دلم نمی­آید آن را بخورم . نگاهش که می­کنم حالم بهتر می­شود. فکر می­کنم چند کیلویی کم کرده­ام . همه همین را می­گویند . کاش بودی و می­رفتم روی ترازویت . چقدر دلم برای دوست­ات تنگ شده است . حالت چطور است . سه روز است سر جای تو با یک ترازو نشسته­ام . سیبت را هم هر روز با خودم می­برم و می­آورم. کمی چروکیده امّا ... کار سختی است .باید فقط به کفشها نگاه کنم و منتظر بمانی تا ... راستی نمی­دانی چقدر گریه کردم و چیزی نخوردم تا پدرم راضی شود که هر روز بعد از مدرسه بیایم پیش تو . یعنی جای تو ... حالم خیلی بهتر شده است ... یک چیز دیگر ، هیچ می­دانی در تمام این مدت هیچکس تو را ندیده است جز من . همه فکر می­کنند من ... راستی در این سه روز یک پسر شبیه تو ، سه بار رفته روی ترازویم . چشمهایش مثل چشمهای تو است اما لباسهایش ... هر دفعه 50 تومان به من می­دهد که نمی­دانم چرا گمش می­کنم . باور نمی­کنی اگر بگویم چند کیلو است . باورت نمی­شود . 16 کیلو دارد . فقط 16 کیلو! یکی از هیولاها در پایان کار، اثری از لوازم یکی از بچه ها را بر تن خود دارد و این موضوع خطری بزرگ برای کارخانه هیولاهاست. خطر! خطر! خطر

مجلات دوست کودکانمجله کودک 176صفحه 9