مجله کودک 189 صفحه 18
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 189 صفحه 18

قصه های قهرمانی داستان رستم و اسفندیار قسمت اخر از قصه های شاهنامه فردوسی محمد علی دهقانی اسفندیار باز هم سر سختی کرد و مقابل نصیحت و اندرز رستم که پر از خیر خواهی و دوستی بود . کوچک ترین نرمش و مدارایی نشان نداد . سرانجام رستم دانست که چاره ای جز جنگ ندارد . روی به آسمان کرد و گفت : « ای یزدان پاک ، و ای آفریننده ماه و خورشید ! تو می بینی که من چاره ای جز نبرد ندارم . پس به حال من رحم کنت و مرا به کیفر این راه در آتش دوزخ نسوزان !» اسفندیار ، صبر و درنگ رستم را نشانه ضعف و نا توانی او دانست و در حالی که تیری در چله کمان می گذاشت ، با او ریخشند گفت : « ای مرد ، فرو مایه ! گویا هنوز از تیر و کمان من درس نگرفته ای ! حالا به تو نشان می دهم که چگونه با این تیرهای آتشین بدنت را سوراخ می کنم ! » به دنبال این حرف کلاهخود رستم را نشانه گرفت و تیر را پرتاب کرد . رستم ، سر خود را دزدید و بدن درنگ ، دست به تیر دان برد و تیر گز مخصوص را که به سفارش سیمرغ ساخته بود ، بیرون کشید و چله کمان گذاشت . پس وسط چشم راست اسفندیار را نشانه گرفت و زه کمان را رها کرد . تیر درست در وسط چشم اسفندیار نشست و همراه با آن نعره پر درد او به آسمان رفت کمان از دست پهلوان ایرانی افتاد و بدنش مانند کوهی از گوشت و اهن به زمین افتاد تا چند دقیقه بر دشت مبارزه فقط سکوت و خاموشی حکم می راند . اسفندیار از شدت درد بی هوش شده بود و توان کوچترین حرکتی را نداشت هیچ یک از افراد دو سپاه نمی دانست که چه اتفاقی افتاده است . مدتی گذشت تا این که اسفندیار به هوش آمد پس با دست خود تیر را گرفت و از چشم زخمی بیرون کشید بلافاصله جویی از خون روی زمین جاری شد . فوران خون به قدری زیاد بود که گویا تمام خون بدن اسفندیار از چشم او بیرون می زد ... نام : ریترانا محل اصلی رویش : مکزیک اندازه گل : 1 سانتی متر رنگ گل : سفید مایل به صورتی کم رنگ نور مورد نیاز : مستقیم دما : 10 درجه سانتی گراد

مجلات دوست کودکانمجله کودک 189صفحه 18