مجله کودک 189 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 189 صفحه 19

اسفندیار در وسط میدان جنگ ، در بستری از خاک و خون افتاده بود و نفسهای آخرش را می کشید . بهمن و پشوتن، خود را به بالین پدر رسانده بودند و در حالی که لباس های خود را به تن پاره می کردند و خاک غم به سر و صورت خود می ریختند ، با گریه و زاری می گفتند : « نفرین بر آن تخت و تاج باد کهع تو را به کشتن داد !» اسفندیار پسرهایش را دلداری داد و با صدایی آرام و شکسته گفت : « فرزندان من این رستم نبود که مرا کشت بلکه چون گز و افسون زال بود که مرا به این روز انداخت ! » رستم ، با شنیدن این کلمات ، چنان اندوهگین شد که نتوانست جلوی گریه خود را بگیرد و اشک از چشمهایش سرازیر شد . اسفندیار ، تمام رمق خود را در گلویش جمع کرد و به رستم وصیت کرد : « ای پهلوان سیستانی از تو خاهش دارم . آن را بشنو و بکوش تا برایم انجام دهی ! می خواهم پسرم بهمن را در سیستان پیش خودت نگاه داری و مانند یک پدر به تعلیم و تربیت او بپردازی . به او رسم و آیین پهلوانی ،سرداری و پادشاهی، و فنون جنگ و تیراندازی و شکار را به خوبی بیاموزی و او را برای فرماندروایی و حکومت آماده کنی . » رستم ، به اسفندیار قول داد که سفارش او را با دقت دنبال کند و به طور شایسته و کامل به انجام برساند . ان وقت اسفندیار ، در حالی که نفسهایش به شماره افتاده بود ، رو به شوتن کرد و گفت : « پسرم ! تو با جنازه من پیش پدر بزرگت می روی وقتی به گشتاسب رسیدی ، از قول من به او بگو :«پس از این جهان به کام تو خواهد شد و من جز کفن از این جهان چیز دیگر با خود نبردم ! تو مرا در پیش سرداران و بزرگان دربارت ، به نرمی پند و اندرز می دادی و سعی داشتی خودت را خیر خواه وصالح نشان دهی ، اما در باطن قصد دیگری داشتی وراه را برای نا بودی من می کردی ! پس بدان که چون به جهان دیگر بیایی ، به هم نزد داور* خواهیم رفت . پیش او می ایستیم تا ببینیم چه فرمان خواهد داد ... » اسفندیار چون به اینجا رسید لحظه ای مکث کرد تا نفسی تازه کند ، و دوباره گفت : « آن وقت پیش مادرم برو و به بگو : اندوهگین مباش و گریه و زاری نکن. تو نخستین کسی هستی که پس از مرگ من به نزدم خواهی آمد . مبادا با روز باز در کوی و برزن به گریه و زاری بپردازی و شیون کنی ، یا تابوت مرا باز کنی و چهره ام را ببینی ! چرا که این کار رنج تو را بیشتر می کند و مردم خردمند این کار نمی پسندند . و به همسر و خواهرانم بگو : شما را تا همیشه به درود ! **» این اخرین کلمه اسفندیار بود و پس از آن مرغ جانش به آسمان پرواز کرد در مرگ اسفندیار همه مردم ایران و زابلستان به سوگ نشستند و عزاداری کردند و همه گشتاسب را برای این گناه سرزنش کردند ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * داور : قاشی . در اینجا منظور خداوند است . ** به درود : خداحافظ ، خداحافظی . نام : الگانس محل اصلی رویش : مکزیک اندازه گل : 5 سانتی متر رنگ گل : قرمز نور مورد نیاز : مستقیم دما : 10 درجه سانتی گراد

مجلات دوست کودکانمجله کودک 189صفحه 19