مجله کودک 189 صفحه 40
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 189 صفحه 40

چیستان آن چه وسیله ای جنگی در قدیم است که اگر حرف اول آن را برداریم نام گل « رز » می شود ؟ جواب : گرز آن چیست اگر اسمش را بیاوریم می شکند ؟ جواب : سکوت لطیفه لجبازی مادر : تا کی می خواهی برای مدرسه رفتن لجبازی کنی ؟ پسر : تا اخر خرداد ماه اولی : یک لطیفه بگو دومی : خیار . اولی : چه بی مزه ! دومی : خیار شور ؟ مهرداد علیزاده 13 ساله ز درگز - خراسان چیستان آن چیست که اگر آب بنوشد از جهان چشم باید بپوشد ؟ جواب : آتش لطیفه سیمان کارمند اداره ی ثبت احوال : « اسم پسرت را چه می گذاری ؟» پدر :« سامان » کارمند : « سیمان بگذار ، سنگین تر است . » کوه حرف شنو : اولی : « در نزدیکی شهر ما کوهی است که وقتی می گویی جواد ، جواب می دهد :جواد » دومی : « این که چیزی نیست . در نزدیکی شهر ما کوهی است که وقتی می گویی جواد ، می گوید : کدام جواد ؟» آنتن : معلم : « بگو ببینم حسن ، گوزن چگونه حیوانی است ؟» حسن : « بله ؛ گوزن آهویی است که روی سرش آنتن دارد . » حمید رضا سعیدی - اول راهنمایی 12 ساله از تهران سید محمد پدرام / از داراب فارس « انتظار » در انتظارم هر شب و روز ای آشنای من کجایی ا ی کاش می شد صبح فردا چون آفتاب بر ما بتابی وقتی بیایی نازنینم دیگر گلی پرپر نگردد از سختی و جور زمانه چشم یتیمی تر نگردد وقتی بیایی آشنایم دیگر کسی بی خانمان نیست پر می زند غم از دل ما دیگر بدی در این جهان نیست ای مهدی من هادی ام شو از نور تو روشن بمانم وقتی بیایی در کنارم پایان بیابد انتظارم وحید آقایی « اسکندر » 14 ساله کانون پرورش فکری مرکز سمیرم هانیه واصف پور / 7 ساله / از اصفهان زهرا مینایی / 9 ساله / از تهران زندگی ... ساعت از 2 نصف شب گذشته بود . ولی هنوز صفحه سفید بود . هنوز هیچ چیز ننوشته بود . مغزش از کار افتاده بود . لیوان چای تلخ را سر کشید . احساس پوچی کرد چه به سرش آمده بود ؟ از زندگی چه می دانست ؟ صبح با صدای مهیب زنگ ساعت از خواب بیدار شود . بسیار بی صفا صبحانه بخورد . آماده شود تا به دفتر روزنامه برود . دفتر روزنامه موضوعی به او بدهد و او تمام شب به موضوع فکر کند . بعد از نیمه شب بخوابد و بعد دوباره همه چیز از نو تکرار شود . این بود زندگی او ... با این همه چگونه می توانست مقاله ای راجع به زندگی بنویسد . تصمیم گرفت که فردا به مدیر مجله بگوید نتوانسته است مقاله ای در این باره بنویسد . اما اگر این کار را می کرد از حقوقش کم می شد و زندگیش بدتر از این می شد . باران شدیدی شروع به باریدن کرد . احساس کرد که یواش ، یواش دارد معنی زندگی را می فهمد . فکرش مانند یخی که آب شود باز شد . فریاد زد : زندگی می کنم ... ! زهرا رستگار مقدم - کلاس پنجم از تهران نامه هایتان را از پستچی گرفتیم : اردبیل : رضا شیخی اصفهان : شروین باقریه -آرزو بصیر نیا ، 11 ساله - علی شریف - امین چیت ساز - کیوان صدر محمد فاضل نجفی بجنورد : حنیف محمدی ساری : امید ابراهیمی مزرعه ، 11 ساله ساوه : علیرضا ومحمد سیف جمالی شیراز : ارمغان میرزایی قم : بهزاد احمد زاده فرد ، 8 ساله - زهرا و فاطمه سالمی کرج : رویا کریمی گل تپه ، 13 ساله یزد : مرضیه جمالی نژاد ، 14 ساله تهران : مونا لواسانی 11 ساله - آریا لاریجانی ، 9 ساله - ایمان بهر امعلی پورندیم - میلاد جدیری - محمد بهرامعلی پور ندیم - آیدا کاری ، 11 ساله - امیر حسین محمدی - یاسمن ملا احمدی - سعید جندقی علایی - محمد صالح همایونی ، کلاس اول ( از لواسان ) - علیرضا حسین بیگ - حمید بدرقه ، 11 ساله - عرفان سامعی - سعید ارجمندمنش - امیر سالار علی پور نام : کلاوکپس محل اصلی رویش : برزیل ، پاراگوئه اندازه گل : 5 سانتی متر رنگ گل : زرد گوگردی نور مورد نیاز : مستقیم دما : 10 درجه سانتی گراد

مجلات دوست کودکانمجله کودک 189صفحه 40