مجله کودک 196 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 196 صفحه 9

مردی پیر با موها و ریش­های بلند و سفید و ابروها و مژه­های سفیدتر از توی آسمان آمد. خورشید که شکافته شده بود از دل خورشید بیرون آمده بود و تا زمین سال­ها در راه بود. این­ها را خودش گفت وقتی که آدم­ها دور مرد پیر جمع شدند. توی غار چیزی نمی­دید. چشم­هایش را می­بست. مرد پیر قصه­ای تعریف کرد از خودش و خورشید. سال­ها پیش وقتی با کودکان دیگر بازی می­کرد یک بار نخ­های خورشید را گرفتند و از آن بالا رفتند. بعد از نخ­ها سر خوردند و پایین افتادند. اما خورشید او را نگه داشت و پس نداد و او همان­جا ماند، نزد خورشید تا هزار سال. حالا دوباره با شکافته شدن خورشید آمده بود روی زمین. آدم­ها با تعجب به قصۀ مرد پیر گوش دادند و قصه خودشان را تعریف کردند. مرد پیر به آدم­های سیاه و بچه­های سفید نگاه کرد و از غار بیرون رفت. مرد پیر رفت روی بلندترین قله روی زمین ایستاد. زانو زد. سرش را بالا گرفت. دست­هایش را بلند کرد. خورشیدها آرام آرام پایین آمدند و روی زمین کنار او نشستند. پیرمرد تار موی سپیدی از موهایش کند، آنرا سوزن کرد و خورشید را آرام آرام دوخت. دست­هایش داغ شدند، گُر گرفتند، سوختند، سپید سپید شدند. بعد پاهایش سوختند، بعد بدنش و او سپید سپید شد و رفت توی دل خورشید و خورشید کامل شد رفت توی دل آسمان و همان شب غروب کرد. باران شروع شده بود. اسب اورلف معمولاً به رنگ خاکستری دیده می­شود اما رنگ مشکی و قهوه­ای تیره آن هم وجود دارد. این اسب سری کوچک و گردنی بلند دارد. «اورلف» در حال حاضر یکی از سریع­ترین اسب­های جهان است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 196صفحه 9