
قصّههای قهرمانی
سردار سیستان
قسمت اوّل
محمدعلی دهقانی
مقدّمه
یعقوب، از خانوادهای فقیر و تهیدست بود. پدرش دکّان رویگری داشت و با کار و زحمت زیاد و عرث ریختن، خانوادۀ پر جمعیت خود را اداره میکرد. یعقوب و سه برادرش: «عمرو»*، «طاهر» و «علی» هم از کودکی وارد شغل پدر شدند و در دکّان کوچک و سادۀ او کار میکردند تا کمک پدر باشند. زادگاه یعقوب، یکی از روستاهای سیستان به نام «قَرنین» بود. تازه به سنّ نوجوانی رسیده بود که پدرش به شهر «زَرَنج»، که در آن روزگار مرکز ولایت سیستان بود، کوچ کرد و خانوادۀ یعقوب در زَرنج ساکن شدند. کمی بعد یعقوب با دکّان رویگری و کار پدرش خداحافظی کرد و وارد دستۀ «عیّاران» شد. عیاران، عدّهای از جوانان سیستانی بودند، که اخلاق و مقرّرات عجیب و مخصوصی در بین خودشان داشتند. از مهمّترین صفات آنها؛ جوانمردی، پهلوانی، مردم دوستی و حمایت از آدمهای فقیر و تهیدست، بخشندگی و دست و دلبازی زیادشان بود. آنها هیچوقت پولی را برای فردا پسانداز نمیکردند و هر چه به دست میآوردند، بین خودشان قسمت میکردند و میخوردند یا میبخشیدند. بسیار رفیقباز و دوستواز بودند. یکی از رسمها و عادتهای جاری در زندگیشان این بود که از افراد ثروتمند و سرمایهدار، که بدون کار و زحمتی درآمدهای بسیار زیادی را کسب کرده بودند، مال و ثروت و داراییشان را میگرفتند و بین مردم فقیر و بینوا قسمت میکردند. البته در این راه، هرجا که لازم بود، از زور و تهدید و ترساندن هم استفاده میکردند. حکایت کوتاه زیر، مربوط به روزهای اوّل جوانی یعقوب است؛ که تازه وارد دستۀ عَیاران شده بود.
ایران- سیستان- 1150 سال پیش
در شهر زَرنج، مردی تاجر زندگی میکرد که بسیار ثروتمند
بود و مال و سرمایۀ بیحساب داشت. نام این مردم در بین مردم، به «پسرِ فَرقَد» معروف بود و بر روی هم رفته آدم بدی هم نبود که اگر کسی از او درخواست کمک میکرد، او را بیجواب نمیگذاشت.
یک روز که یعقوب در جمع دوستانش نشسته بود، یکدفعه فکری کرد و رو به دوستان خود گفت: «رُفقا! من میخواهم از
اسب لیتوانی
لیتوانی، جمهوری تازه استقلال یافته شوروی سابق است. اسب لیتوانی یکی از مشهورترین اسبها در منطقه شرق اروپا و حتی شمال اروپا است. متخصصان، سه نوع اسب لیتوانی را تشخیص دادهاند. اسب لیتوانی برای کار سنگین
مجلات دوست کودکانمجله کودک 196صفحه 18