مجله کودک 203 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 203 صفحه 3

زینب سعیدی طاهری / 13 ساله / از کاشان یک روز بارانی روزی یک مورچه ی کوچک به دنبال دانه ای می گشت . اما چون تا به حال به جنگل نیامده بود با رد پاهای خودش علامت گذاری کرد. او در حال پیدا کردن دانه بود که ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن کرد. مورچه خیلی ترسیده بود او نمی دانست که چه کار باید بکند. ناگهان یادش آمد که با رد پاهایش علامت گذاری کرده است او برگشت اما از رد پا هیچ خبری نبود . او خیلی ترسیده و به زیر یک برگ درخت چنار رفت و شروع به گریه کرد. در همان موقع بود که پروانه ای زیبا مانند رنگین کمان آمد و به مورچه گفت : چرا گریه می کنی ؟ باران ترس ندارد. اشک هایت را پاک کن. من تو را به خانه ات بر می برم. وقتی مورچه فهمید پروانه مهربان او را به خانه اش می برد خیلی خوشحال شد و به همراه پروانه به خانه اش رفت.آتنا غروی رام کلاس پنجم از تهران سید محسن موسوی / 9ساله / از شیراز سیده سحر طیبی جزایری / از تهران ((روزی که تلفن خانه ما قطع شده بود)) روزی که تلفن خانه ما قطع شده بود. من خیلی ناراحت بودم. مادرم از من پرسید : ندا ! چرا ناراحتی ؟ به مادرم جریان گفتم . مادرم گفت : دخترم هیچ موقع به خاطر تلفن قطع شدن ناراحت نشو . من گفتم : اما ! اما! مادرم گفت : اما چه؟ چه می خواهی بگویی؟ زبانم بند آمده بود. نمی دانستم چه باید بگویم . مادرم گفت : ندا چه شده چرا زبانت بند آمده است ؟ گفتم : آخه ... مادرم پرسید : آخه چی چه می خواهی که بگویی و با ناراحتی و غصه گفتم : آخه من دفتر یادداشتم را ننوشتم و نمی دانم تکلیف چه داریم. مادرم از من پرسید : چرا تکالیف را در دفتر یادداشت ننوشته ای ؟ گفتم : چون دفترم را به مدرسه نبرده بودم. امضا نکرده بودم و ورق هم نداشتم تا یادداشتم را در ورق بنویسم . در دفتر پاکنویس کنم. مادرم گفت : حتی بچه ها ورق نداشتند؟ گفتم : نه ، یعنی نمی دانم.مادرم گفت : فدای سرت یک دفعه پیش می آید. جواب مادرم را این طور دادم : اما فردا معلممان مسابقه ای گذاشته است. هر که دفتر یادداشتش تمیز ، کامل ، امضا شده و ... باشد جایزه ای می گیرد. من که مطمئن هستم برنده نمی شوم. مادرم گفت : یعنی ندا تو فقط به خاطر جایزه اینقدر ناراحت و غمگین هستی ؟ گفتم : نه ، یعنی بله . مادرم گفت : اگر به خاطر جایزه قصه می خوری چه بهتر که جایزه نگیری! ناگهان صدای زنگ تلفن درآمد. شماره گیر را نگاه می کنم. آخ جون مریم دوستم هرچه زودتر تلفن را بر می دارم می خواهم یادداشت را از او بپرسم اما او که نمی گذارد من حرف بزنم. آخر عصبانی می شوم و تلفن را بدون خداحافظی قطع می گذارم زمین . به فائزه زنگ می زنم . ای بابا تازه یادم افتاده که تلفن وصل شده است. فائزه می گه الو الو. می گم : فائزه هم که نمی گذاره که من حرف بزنم. بالاخره به نازگل زنگ می زنم . خوب نازگل یادداشت را بگو. نازگل یادداشت را گفت : فردا که مسابقه بود من همه وسایلم را بردم جز دفتر یادداشت. سیده مریم شبیری نژاد ، کلاس چهارم از تهران لطیفه دکتر پس از معاینه مریضی که ناراحتی قلبی داشت گفت : آقا متاسفانه قلب شما خیلی آهسته کار می کنه. بیمار گفت : مانعی نداره عجله کار شیطان است. چیستان آن چیست که در 3 وقت کمیاب می شود. اگر آب تنی کند تنش آب شود. اگر گرم شود گریه کند تا میمیرد ور سرد شود زندگی از سر گیرد. جواب : یخ نام چه پسری است که اگر آن را بر عکس کنیم لقب محمد (ص) می شود؟ جواب : نیما هم دریا دارد هم رادیو؟ جواب : موج آنیتا کرباسچی 11 ساله از سنندج چیستان او در هوا پر می زند شاد در پر زدن همتا ندارد این مرغ بی آواز و بی بال دم دارد اما بال ندارد پاسخ : بادبادک لطیفه دزدی همراه با دلیل قاضی از دزد می پرسد : چرا از دیوار خانه مردم بالا رفتی ؟ دزد می گوید : آخه در بسته بود. نگین تات 14 ساله از اصفهان شرک و فیونا از مسافرت به کلبه خود بر می گردند. در حالی که الاغ را در کلبه خود می بیند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 203صفحه 3