مجله کودک 203 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 203 صفحه 8

در انتظار باران نویسنده : کماشکی بلسوبرامانیان مترجم : هدا لزگی روزی روزگاری در دهکده ای در هند، مزرعه داری زندگی می کرد. اسم او ((والو)) بود. روزی از روز ها که والو از خواب بیدار شد با خود گفت : امیدوارم امروز باران ببارد. خورشید داشت طلوع می کرد و مانند آتش سرخ شده بود. والو آسمان را برانداز کرد. حتی یک ابر هم در آسمان نبود. والو زیر لب گفت : انگار هیچ امیدی نیست. سپس بلند شد، چه باران ببارد و چه نیاید، مزرعه دار باید صبح زود بیدار شود. والو خیلی کار می کرد . قطعه زمینش هیچگاه او را ناکام نگذاشته بود . او فصل پشت فصل در آن کشت و کار می کرد. گاهی جو می کارید و گاهی گندم درو می کرد. والو تمام سال را کار می کرد و به فکر استراحت و مسافرت نبود. شش سال می شد که اوضاع به این شکل بود، درست از وقتی که صاحب زمین شد. اما امسال با سال های دیگر فرق داشت. آخر تابستان باران نیامد. والو و همسایه هایش منتظر ماندند ولی بی فایده بود . روز ها، هفته ها و ماه ها گذشت ولی اثری از باران نبود. کشتزار ها دست نخورده ماندند و زمین سفت ، خشک و شکننده شد. مزرعه داران دست از کار کشیدند و همگی به انتظار نشسته بودند. آنها هر روز آرزو می کردند که باران بیاید. یکی از آنها گفت : باید حیوانی را قربانی کنیم. مثل بز! شاید اینطوری خدا راضی شود و باران بیاید. والو مخالفت کرد و گفت : این همه سال باران بارید بدون اینکه ما بز قربانی کنیم. با کشتن بز که باران نمی آید. او تصمیم گرفت به شهر برود و از مرکز هواشناسی سوال کند . اما آنها هم درمانده بودند و هیچ اطلاعی از زمان بارش باران نداشتند: ما هم حیران مانده ایم! عجیب است که با این شرایط جوی خوب، باران نمی بارد. والو هم سردر گم شده بود. او با خستگی و نا امیدی به دهکده بازگشت. تشنه بود و گرد و خاک او را به عطسه انداخته بود . تصمیم گرفت کمی استراحت کند . کمی دورتر متوجه درخت بزرگی شد . سایه اش خنک و وسوسه انگیز به نظر می رسید. والو نزدیک شد و چشمش افتاد به پیرزنی که برای دوری از گرما ، به سایه درخت پناه آورده بود، پوست پیرزن چروکیده بود اما وقتی تبسم می کرد چشمانش می درخشید. او به والو نگاه کرد و اما شرک موافق شرکت آنها در مهمانی پدر و مادر فیونا نیست. زیرا عقیده دارد که غول بودن شرک و همسرش باعث ناراحتی و تعجب پدر و مادر فیونا خواهد شد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 203صفحه 8