مجله کودک 206 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 206 صفحه 12

آبی، آبیِ آسمانی صبح شده است و شهر پر از جنب و جوش دانش آموزانی است که تند تند کارهایشان را می­کنند تا به مدرسه بروند. اما ... اما احمد با این که دیرش شده است، پشت در منتظر است تا ببیند نیما کی رد می­شود. تصمیم­اش را گرفته است و می­خواهد تا نیما را دید زودی به او سلام کند و ... اما پس نیما کجاست؟ مدرسه دارد خیلی دیر می­شود، پس چرا نیما نمی­آید؟ احمد هر چه منتظر ماند نیما نیامد. راه مدرسه­اش را در پیش گرفت. می­رفت و گاهگاهی برمی­گشت و عقب سرش را نگاه می­کرد، اما نه، از نیما خبری نبود. یک باره ایستاد. اگر به قول بابا قرار باشد، سرنوشت یک سال آدم­ها را در این وقت­ها رقم بزنند چی؟ راستی راستی نیما کجاست؟ نکند خدای نکرده مریض شده است؟ دلش دیگر تاب نیاورد. به سرعت به سمت خانه برگشت و ... احمد: سلام زری خانم، پس نیما کجاست؟ خیلی دیرش شده که ... )) مامان نیما: ((چی شده عزیزم؟ چرا این قدر نفس نفس می­زنی؟ تو چرا مدرسه نرفتی؟ تا ده دقیقه دیگه که زنگتان می­خوره؟ نیما امروز زودتر رفت مدرسه، گفت می­خواد ... )) احمد: ((نیما، آهای نیما جان، سلام، صبر کن ببینم پسر، تو کی راه افتادی؟ خیلی منتظرت شدم، سلام ... )) نیما: ((سلام.)) آب، آبی است. اگر چه در یک لیوان، بی رنگ است، اما اقیانوس، آبی است. آبی رنگ زندگی است. رنگ دل آدم­ها است. می­تواند بی رنگ باشد. می­تواند بدرنگ باشد. می­تواند کوچک باشد، به اندازه­ی یک مداد رنگی آبی می­تواند خوشرنگ باشد، بزرگ باشد و پهناور، مثل دریا، و وسعتی داشته باشد به اندازه­ی آسمان. ----- شرک با ناراحتی قصر را ترک می­کند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 206صفحه 12