مجله کودک 206 صفحه 29
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 206 صفحه 29

روباه پرسید: - صدای چی بود؟ چوپان گفت: - تو چه کار به این کارها داری؟ گاز بزن و مرا راحت کن. روباه که ترسیده بود گفت: - نه! باید بگویی صدای چی بود. چوپان گفت: - خیلی خوب، خودت خواستی. سال گذشته سرمای سختی به روستای ما آمد و چیزی برای خوردن نمانده بود. سگ گله من دو تا توله داشت که من از شدت گرسنگی آنها را خوردم. حالا توله­ها در شکم من بزرگ شده­اند و فکر کنم بوی تو به مشامشان خورده است چون دارند بدجوری واق واق می­کنند. روباه که وحشت زده شده بود، سعی کرد خونسری خود را حفظ کند: - دست و پنجه نرم کردن با توله­ها کار سختی نیست. ولی من کار مهمی با ببر دارم و باید تا دیر نشده او را ببینم. به سگهای گله بگو صبر کنند تا برگردم. وقتی برگشتم چنان درسی به آنها می­دهم که دیگر به روباه جماعت حمله نکنند. چوپان گفت: - خیلی خوب، پس بجنب. روباه درنگ نکرد و پا به فرار گذاشت. بعد از اینکه از چوپان دور شد. نفسی تازه کرد و به دنبال ببر گشت. شاید می­توانست این بار کلکی سوار کند. وقتی ببر را دید گفت: - پسر عمو! من جانت را از دست چوپان نجات دادم و تو قولی به من دادی. یادت هست؟ ببر نعره کنان گفت: - چه قولی؟ من پسر عموی تو نیستم. من سلطان جنگلم، کی می­گوید که من ترسیدم و فرار کردم؟ با این حرف به طرف روباه حمله ور شد. روباه با تمام قدرت دوید و از او دور شد. سپس زیر لب گفت: - امان از قدر نشناسی! آنگاه به داخل خانه­اش خزید تا به بچه­هایش یاد دهد کاری به کار آدمها و ببرها نداشته باشند. آنها در لابلای برنامه­هایی که آینه جادویی نشان می­دهد، برنامه ((دوربین پلیس)) را می­بینند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 206صفحه 29