مجله کودک 206 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 206 صفحه 28

حیله روباه بر اساس یک افسانه قدیمی مترجم: هدا لزگی روزی روزگاری چوپانی گله خود را به چرا برد. هنوز چند ساعتی نگذشته بود که زیر درختی نشست تا استراحت کند. ناگهان ببری از میان درختان بیرون آمد. چوپان چوب دستی­اش را برداشت و با عجله بلند شد. ببر می­خواست به سوی چوپان حمله ور شود که چشمش به چوب دستی افتاد و ترسید. ببر فکر کرد چوب دستی چوپان تنفگ است. آن دو به یکدیگر چشم دوختند و جرات نکردند تکان بخورند. در همان موقع روباهی به طرف آنها آمد. او دید که چوپان و ببر حسابی­ از هم ترسیده­اند. بنابراین سعی کرد از موقعیت استفاده کند. او به طرف ببر دوید و گفت: - پسر عمو! از این مرد نترس. او را بگیر و شکمی از عزا در بیاور. ببر غرش کنان گفت: - تو خیلی مکاری ولی یک ذره عقل در سرت نیست. مگر نمی­بینی که تفنگ دارد؟ اگر شلیک کند کارم ساخته است. برو و دست از این حرف­های احمقانه بردار. روباه گفت: - پس می­روم و از او خواهش می­کنم به تو شلیک نکند. اگر نجاتت بدهم چه پاداشی به من می­دهی؟ ببر گفت: - هر چه بخواهی. روباه به طرف چوپان دوید و گفت: - عمو چوپان! چرا اینجا ایستاده­ای؟ ببر می­خواهد تو را بخورد. من از او خواهش کردم که چند لحظه صبر کند. اگر نجاتت دهم چه پاداشی به من می­دهی؟ چون گفت: - هر چه بخواهی. روباه پیش ببر برگشت و گفت: پسر عمو، عمرت دراز باد! من چوپان را قانع کردم که تو را نکشد. حالا برو و از اینجا دور شو! بعداً تو را می­بینم. بجنب که اگر عصبانی شود شلیک می­کند و آنوقت کارت تمام است! ببر دوپا داشت و دوپای دیگر هم قرض کرد و فرار کرد. روباه به طرف چوپان آمد و گفت: - عمو چوپان، قولت را که فراموش نکرده­ای؟ هان؟ چوپان گفت: - نه، بگو چه می­خواهی؟ روباه جواب داد: - چیز زیادی نمی­خواهم. فقط یکی از پاهایت را می­خورم. همین! چوپان پایش را جلوی روباه برد و درست موقعی که روباه می­خواست گاز بزند. چوپان فریادی زد و روباه به عقب پرید. از آن طرف، قهرمانان قصه­های کودکان، مانند پینوکیو، سه بچه خوک و ... در حال تماشای مراسم عروسی از درون آینه جادویی هستند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 206صفحه 28