مجله کودک 236 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 236 صفحه 10

وضع همیشه همین بود تا روزی که رفتند. چند ماهی بود که به محل ما آمده بودند. بچۀ کجا بود، ندانستیم. همان یک بار که دهن باز کرد و ما به بازی راهش ندادیم، یعنی درست ترش با آن قاعده­ای که ما داشتیم نخواست بازی کند و حرفهایی زد که به همه­مان برخورد، دیدیم که لهجه دارد. نه حرف و حسابش به مردمان ولایت ما می­خورد نه سکناتش. ریخت و قیافه­اش داد می­زد که از جایی دور آمده­اند یا از آن آدمهایی هستند که همیشه ویلان و سرگردانند و به دنبال کار به هر دری می­زنند. هم خودش، هم خواهرش و هم مادرش که عدل­عدل (یک لنگه از بار) کنار رودخانه تلنبار می­شد. با چکمه­های لاستیکی بلند و چادری که از همان توی خانه دور کمرش بسته بود. سرجوخه گاتسی می­گوید که می­داند هنوز دوره آموزشی کبوترها تمام نشده است اما دستور دارد که ساعت 18 فردا آنها را به ماموریت نظامی ارسال کند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 236صفحه 10