
گوسفندها حسابی ترسیدند. و
رفتند وسط جزیره؛ جایی که نه مال
گاو باشد و نه مال فیل. حالا این طرف
گوسفندها، گاو بود و آن طرفشان
فیل. بعضی وقتها، گاو هوس میکرد
ماق بکشد و با پاهای بزرگ و
قویاش این طرف و آن طرف
بدود. گاو میدوید و سمهایش
را بر زمین میکوبید. آنوقت
جزیره کوچک میلرزید و
گوسفندها از این سر و صداها
میترسیدند.
از آن طرف، وقتی فیل سر
و صدای گاو را میشنید،
میخواست جوابش را
بدهد. او هم خرطومش را
بلند میکرد و باد در
خرطومش میانداخت و صدای
وحشتناکی از آن بلند میشد، و بعد
هم با پاهای پهن و بزرگش بر جزیره
میکوبید. جزیره بیشتر میلرزید و
ترس گوسفندها بیشتر میشد.
گوسفندها در وسط جزیره گیر
افتاده بودند. زورشان به گاو نمی
رسید. به فیل هم نمیتوانستند حرفی
بزنند. فیل و گاو، بیشتر وقتها تا وسط
جزیره میدویدند. علفها را لگدمال
میکردند و آنها را از بین میبردند.
یک روز، گاو وسط جزیره دوید و
علفها را لگدمال کرد، چندبار با صدای
بلند ماق کشید و گوسفندها را ترساند.
شاهینها بر فراز خانهها در حال
گشتزنی و مراقبت هستند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 237صفحه 15