مجله کودک 244 صفحه 40
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 244 صفحه 40

امید به زندگی روزی خانم لاک­پشتی از دریا به ساحل آمد و زمین را گود کرد. تخم­هایش را در آن ریخت و سپس با خاک روی آن را پوشاند و خود به دریا رفت. بعد از مدت­ها، تخم­های لاک­پشت یکی یکی شکستند و از خاک بیرون آمدند. آنها اسم خود را نمی­دانستند، برای همین تصمیم گرفتند اسم خودشان را خودشان انتخاب کنند. یکی ازآن­ها اسم خود را «لاکی» گذاشت که از همه زودتر بیرون آمده بود. لاکی خیلی زرنگ بود. او به برادرانش گفت: ما باید به دریا برویم. برادران او گفتند: اما،ما که شنا بلد نیستیم. لاکی گفت: اما این کار واجب است، چون اگر نرویم پرنده­ها ما را شکار می­کنند. آن­ها حرف لاکی را گوش دادند و به دریا رفتند. اما ضعیف بودند و خوب شنا نمی­کردند. کوسه­ها آنان را بلعیدند، اما یکی از آن­ها زنده ماند. او لاکی بود، چون ترس به دل راه نمی داد و لای بوته­های آبی قایم می­شد. بعد از چند دقیقه که کوسه­ها رفتند، لاکی از لای بوته­ها بیرون آمد و به هشت پایی که خوابیده بود گفت: آقا شما لاک­پشتی ندیدید؟ هشت پا خودش را تکان داد و گفت: چرا درآن کشتی غرق شده لاک­پشتی زندگی می­کند. لاکی از هشت­پا تشکر کرد وبه سمت کشتی رفت و دستش را به کشتی زد وگفت:کسی اونجا هست؟من لاکی هستم و دنبال مادرم می­گردم. خانم لاک­پشت از کشتی بیرون آمد و آن­ها به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند. سید سجاد افتخارزاده، 10 ساله از تهران لعیا بیات/ 9 ساله /از کرج سید مجتبی میرلوی موسوی/ 9 ساله از قم سید محسن میر لوی موسوی/10ساله/از قم ناگهان رایانه هشدار می­دهد که سرویس مدرسه از راه رسیده است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 244صفحه 40