مجله کودک 249 صفحه 32
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 249 صفحه 32

است. مادر به بچه­ها می­گوید: «بچه­ها! دست همدیگر را بگیرید و مواظب باشید تا گم نشوید.» یک عنتری مشغول شیرین کاری است. احمد سرگرم تماشای کارهای او می­شود. غافل از اینکه دیگران به مغازه­ی کفاشی می­روند تا برای محمود کفش بخرند. بعد از مدتی بی­خیالی ناگهان احمد متوجه می­شود که تنهاست . از ترس گم شدن می­زند زیر گریه، و بی­اختیار پا می­گذارد به فرار. بعد از مدتی دویدن، خسته و وامانده، از بچه­های کوچه، سراغ مادرش و خانه­ی حاج رحیم آقا را می­گیرد. ترق! ترق.. ترق! بچه­ها مشغول ترقه بازی هستند و کسی به او اعتنا نمی­کند. احمد با خودش می­گوید: «ای کاش اصلاً به شهرنیامده بودم» یاد روزهای عید افتاد که در کوچه­های آشنای ده بوی گل و شبدر و عطر نان می­پیچید. احمد یاد ده­شان که افتاد، دلش گرفت. احمد گریه و نالان به هرکس که می­رسد، می­پرسد: «مادرم کجاست؟ خانه­ی حاج رحیم آقا کجاست؟» یک باربر، خانه­ی رحیم آقا را نمی­شناسد، اما می­خواهد به احمد کمک کند. هردو برمی­گردند به آنجا که احمد گم شده بود. می­رسند،عنتری . باربر می­پرسد: «منزل رحیم آقا کجاست؟ این بچه گم شده!» عنتری نمی­داند خانه­ی رحیم آقا کجاست. سپس ادامه می­دهد که ارتش مجهز آنها، این افراد است؟ (او به سوی در دیگری اشاره می­کند)

مجلات دوست کودکانمجله کودک 249صفحه 32