مجله کودک 249 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 249 صفحه 9

کرد و خندید و پیراهن بابا را آبی رنگ کرد و شلوارش را قرمز و دست خودش را گذاشت توی دست بابا. آیدا به نقاشی نگاه کرد، خندید و آنرا به بابا نشان داد. بابا به نقاشی نگاه کرد و با تعجب از آیدا پرسید: «این منم؟» آیدا هم خندید و سرش را تکان داد. بابا مداد سیاه را از آیدا گرفت و اول کله­اش را گِردگِرد کرد. بعد هم دو تا چشم درشت و دو تا ابروی بلند برای خودش کشید و یک دماغ کوچک روی دماغ گنده و کج آیدا کشید و کم کم نقاشی خط خطی شد و یک بابا ی خط خطی روی کاغذ ماند که نه آیدا می­فهمید چی کشیده، نه بابا. بعد بابا نقاشی را از دور نگاه کرد و گفت: «حالا مداد رنگی­ها را بیار» و لباسهایش را خوب رنگ کرد و از دور به نقاشی نگاه کرد و گفت: «حالا این منم.» آیدا به نقاشی بابا نگاه کرد و بعد هم به خود بابا. خیلی شبیه نبودند. بابا نقاشی را دوباره از آیدا گرفت و گفت: «اما نقاشی خودت رو خوب کشیدی . آفرین. شکل خودت شده است.» آیدا نقاشی را از بابا گرفت و دوباره رفت سر وقت مداد رنگی­هایش. بابا هم دوباره شروع کرد به روزنامه خواندن. آیدا خوب نقاشی را نگاه کرد و آنرا پاره کرد و دوباره شروع کرد به کشیدن و این دفعه از قصد کله بابا را کج کشید و چشم­هایش را ریز و ابروهایش را کج و کوله! این داستان روحیه­ی بچه­ها را ضعیف می­کند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 249صفحه 9