
آدم بزرگها آتش بزرگی درست کردند.
جادوگر زیر لب وِرد خواند، دور آتش
چرخید و به آسمان فوت کرد. همه به
آسمان نگاه کردند و منتظر شدند،
منتظر شدند، منتظر شدند. آسمان دو پله
پایین آمد. آدم بزرگها ترسیدند و بلند جیغ زدند.
دویدند دنبال جادوگر. جادوگر وردی خواند و غیب
شد. آدم بزرگها دوباره به پیرترین آدم روی زمین
نگاه کردند. مرد پیر دستور داد بلند قدترین آدم
روی زمین را پیدا کنند. کار سختی نبود. آدم بزرگها
خیلی زود او را پیدا کردند و آوردند. مرد پیر با او
حرف زد. بلند قدترین آدم روی زمین از کوه بالا
رفت. به قله رسید. دستهایش را بلند کرد و آسمان
را نگه داشت. آدمها دست زدند و شادی کردند.
آسمان روی دستهای مرد سنگین شد. مرد دستهایش
را جا به جا کرد. آسمان سنگینتر شد، سنگین شد،
سنگینتر شد و دستهای مرد تا شدند. آسمان یک
پله دیگر پایین آمد. بچهها دوباره دست زدند و بلند
قدترین آدم روی زمین را بدرقه کردند. آدم بزرگها
نگران بودند. ترسیده بودند. دوباره دور مرد پیر
را گرفتند. بچهها با صدای بلند آسمان و ماه و
ستاره ها را صدا میزدند. مرد پیر این بار دستور داد
قویترین آدم روی زمین را بیاورند. آدم ها او را هم
آوردند. قویترین آدم روی زمین، اول از
همه به کوه نگاه کرد و بعد آرام آرام از کوه
بالا رفت و به قله رسید. آسمان را گذاشت
روی شانه هایش و زور زد. آن قدر زور زد
لکسوس 300 RX
مجلات دوست کودکانمجله کودک 261صفحه 9