مجله کودک 274 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 274 صفحه 12

و این کاری بود که یزدان اصلا دلش نمی­خواست انجام دهد. دوست داشت تمام مسائل آن روز مدرسه را خودش حل کند،اما نشد. آقای مدیر: «خب حالا می­گی من چکار کنم؟» یزدان: «اِ، شما هم که مثل مامانم حرف می­زنین، ما نمی­دونیم باید چکار کنیم، خودتون باید بیاین و حل­اش کنین.» آقای مدیر: «امروز تو مدیری، مگه نه؟ این مسئله رو هم باید خودت حل­اش کنی.» یزدان: «آقا اجازه؟ آخه من بلد نیستم باید چکارش کنم، از یه طرف جای شمام، از یه طرف جای خودمم،این جو ری که نمی­شه،شما از مامانم خواسته بودین که به مدرسه بیاد.» آقای مدیر: « شنیدم که از ولی یکی از دانش­آموزان خواستی که فردا به مدرسه بیان،مگه غیر از اینه که من فردا باید جوابگوی ولی اون دانش­آموز باشم؟ خب حالا.... یزدان (با خودش):«چه کارهای سختی از آدم می­خوان،چی به مامانم بگم؟ آخه چه جوری بررسی­اش کنم؟...» واقعا که چه کارهای سختی از آدم می­خواهند، اما آقای مدیر معتقد است که یزدان می­تواند. یزدان وارد دفتر کارش شد. پشت آن در بسته،بین یزدان| و مادرش چه صحبت­هایی رد و بدل شد؟ نام اسلحه: RAW (راکت انداز) کشور سازنده: آمریکا وزن: 4 کیلو و هفتصد گرم سرعت حرکت گلوله: 300 متر بر ثانیه حداکثر برد: 1500 متر تو هم جوابگوی کسی هستی که من دیروز ازشون خواستم به مدرسه بیان. برو،تا این جای امروز که خوب پیش اومدی، دورا دور هواتو داشتم. مطمئنم که تا آخرش هم می­تونی به خوبی پیش بری، تو می­تونی پسر.» هرچه بود،مامان وقتی که داشت می­رفت لبخندی بر لبش بود. از در ،راضی بیرون می­رفت. یزدان توانست بود. یزدان: «خداحافظ مامان...» مامان: «مامان نه،خانم بابازاده، من امروز خانم بابازاده هستم و تو مدیر این مدرسه­ای»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 274صفحه 12