مجله کودک 276 صفحه 32
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 276 صفحه 32

برگردد تا تنها نباشم!» چشم سوگلی به آسمان افتاد. از چند تا کوچه آنطرفتر دود به آسمان می­رفت. سوگلی خندید و گفت: «ننه جانم آتش روشن کرده تا نان بپزد. کاش زودتر با یک سفره نان از راه برسد!» سوگلی به ننه و نانهای خوشمزه فکر می­کرد که صدای در بلند شد. دوید و در را باز کرد. پشت در، شوهر خاله نگین، یعنی مشهدی امین با یک جعبه انگور ایستاده بود. مشهدی گفت: «خاله نگین خانه نیست. من هم کلید ندارم. این جعبه­ی انگور گوشه­ی حیاط شما باشد تا بعد بیاییم و آن را ببریم.» مشهدی امین، جعبه­ی انگور را گوشه­ی حیاط گذاشت و رفت. سوگلی هم برگشت و دوباره بالای پله­ها نشست. ناگهان صدای وزوزی شنید. روی انگورهای خاله نگین زنبوری را دید. زنبور هم سوگلی را دید. بالی زد و چرخی زد. کنار او آمد و گفت: «سوگلی، لپت گُلی! زود بیا پایین، مثل من بخور، انگور شیرین.» سوگلی آب دهنش را قورت داد. نگاهی به انگورها کرد و گفت: «اتفاقاً گرسنه هستم.» و یک پله پایین آمد؛ ولی همان­جا ایستاد و پایین نرفت. کمی فکر کرد. بعد به زنبور گفت: «پرت طلا، زنبورِ بلا، این انگورها، نیست مال ما. خوشمزه و شیرین است؛ ولی مالِ خاله نگین است.» بعد دودی را که به آسمان می­رفت نشان داد و گفت: «نگاه کن! ننه جانم نان می­پزد. وقتی بیاید برایم نان می­آورد.» زنبور، وزوزی کرد و بال زد و رفت. سوگلی روی پله­ی دوم نشست و دستش را زیر چانه­اش زد و سعی کرد به انگورها نگاه نکند. به ننه جان و سفره­ی نان فکر می­کرد که صدایی شنید. سرش را برگرداند . کنار جعبه­ی انگور، گنجشکی دید. گنجشک با نوکش تند و تند به انگورها نوک می­زد و جیک جیک می­کرد. گنجشک، سوگلی را روی پله دید. به طرفش پرید و نام خودرو: 90- AS کشور سازنده: انگلستان وزن: 45 هزار کیلوگرم سلاح: توپ هویتزر 155 میلی متری حداکثر سرعت در جاده: 55 کیلومتر در ساعت

مجلات دوست کودکانمجله کودک 276صفحه 32