مجله کودک 284 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 284 صفحه 8

قصه های من و پدربزرگ- قسمت دوّم جای خالی مادر افشین علاء بابا و مامان ، بعد از یک هفته به تهران برگشتند . امّا برای اولین بار اجازه دادند من بدون آن ها پیش پدربزرگ بمانم . زهرا ، عمّه کوچکم گفته بود حالا که مدرسه ها تعطیل است ، بگذارید مریم پیش ما بماند . آقا خیلی مریم را دوست دارد و حالا که خانوم از دنبا رفته ، بودنِ مریم باعث می شود غم آقا کمتر بشود . من از شنیدن این حرفها احساس غرور می کردم . هیچ وقت نتوانسته بودم بفهم پدربزرگ با آن همه کارها و آدم هایی که دور و برش بودند ، چطور می تواند به دختر کوچکی مثل من اهمیّت بدهد . البته ظاهر جدّی پدربزرگ هم خیلی نشان نمی داد که بتواند زیاد بچّه ها را دوست داشته باشد . امّا حالا فرصت خوبی بود که بفهمم آیا پدربزرگ همان طور که خودش می گوید ، می تواند مثل یک گل از من مراقبت کند؟ بابا و مامان با نگرانی از من خداحافظی کردند . خود من هم دلشوره ی عجیبی داشتم . با این که تصمیم گرفته بودم بمانم . امّا نمی دانستم می توانم بدون آن ها دوام بیاورم یا نه؟ عصر یک روز تابستانی بود . هوای کویری شهر داشت رو به خنکی می رفت . عمّه زهرا حیاط را آب و جارو کرده بود . بوی خوب خاک در هوا پیچیده بود و با عطر گل های شمعدانی دور حوض قاطی می شد . عصر قشنگی بود ، امّا جای خالی مادربزرگ فضای خانه را غمگین می کرد . عمّه زهرا ، وقتی که کارش تمام شد ، روی ایوان نشست و به فوّاره حوض خیره شد . معلوم بود که دلش حسابی گرفته . من هم رفتم  B مثل Black Death (مرگ سیاه= طاعون) در سال 1347 میلادی در جزیره ی سیسل واقع در دریای مدیترانه بیماری شایع شد که تقریباً همه ی اهالی را از پای درآورد . این بیماری پس از تب و لرز با سیاه کردن پوست بدن بیمار و مرگ او خود را نشان داد . در آن زمان به این بیماری

مجلات دوست کودکانمجله کودک 284صفحه 8