مجله کودک 296 صفحه 16
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 296 صفحه 16

راه خوب مجید ملامحمدی بابا بزرگ نگاه کرد به آفتاب چند ساعت به غروب مانده بود . با خودش گفت : "الان وقت خوبی است باید بروم به سراغش دلم برای او خیلی تنگ شده است ." او بیلش را گذاشت کنار کلبه اش ، بعد از میانه ی راه نخلستان راه افتاد . آرام آرام از روی چند تا جوی پرآب رد شد . چند باغ کوچک را دور زد تا به نزدیک نخلستان دوست عزیزش رسید . هر چه نگاه کرد او را ندید . در آن جا فقط یک شانه به سر بود که داشت روی درخت ها آواز می خواند بابا بزرگ جلوتر رفت تا آن طرف درختچه ها را هم ببیند . ناگهان صدایی به گوشش خورد . کنجکاو شد . جلوتر رفت و یکی از درختچه ها را کنار زد . خودش بود بابا بزرگ با دیدنش خوشحال شد . اما ناگهان شاپرک خنده از روی لبهایش پرید . - وای نگاه کن چه عرقی کرده ! فوری جلو رفت و گفت : "سلام آقا . دارید چه کار می کنید ؟" امام کاظم (ع) که دوست عزیز بابا بزرگ بود سرش را بلند کرد او داشت با بیل خود خاک های باغ را زیر ورو می کرد . بابا بزرگ باز هم سوال خود را تکرار کرد . امام کاظم (ع) یک نفس راحتی کشید . با دستار خود صورت و گردن خود را پاک کرد و گفت : "سلام پیرمرد !" در صورت از کار افتادن قلب ، با گذاشتن دودست بر روی قفسه سینه وقطع و وصل فشار دست ، امکان راه افتادن قلب وجود دارد .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 296صفحه 16