مجله کودک 301 صفحه 34
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 301 صفحه 34

ریخت کف دستش ومالید به پیراهن و چارقدش ، آقا مهدی از گوشه اتاق برخاست ورفت پیش بی بی خانم ، دستهایاو را توی دستش گرفت و بو کرد : "چه بوی خوبی دارد بی بی جان !" بی بی خانم کف دستش رابه سر وصورت آقا مهدی مالید و گفت : "صلوات بفرست ننه ، بوی گلاب بوی پیغمبر است ." آقا مهدی صلوات فرستاد . و شیشه ی گلاب توی دست بی بی خانم را بویید او می دانست که آن شیشه ی گلاب هدیه ای برای خانم سادات است . بی بی خانم هر سال روز عید غدیر به دیدن او می رفت و برایش هدیه ای می برد . آقا مهدی توی دلش گفت : "خوش به حال خانم سادات" آرزو کرد که ای کاش خودش هم می توانست به بی بی خانم هدیه ای بدهد . بی بی خانم چادرش را سرکرد . کفشهایش را پوشید . شیشه ی گلاب را برداشت و راه افتاد . آقا مهدی هنوز در فکر هدیه بود . بی بی خانم از در حیاط بیرون رفت . همه جا ساکت شد . آفتاب توی حیاط پهن شده بود . جیک جیک گنجشکهایی که به تیرهای سقف ایوان چسبیده بودند ، سکوت را سرخپوستان ، به قبیله ها و طایفه های مختلف تقسیم بندی می شدند . گاهی بین این قبایل جنگ روی می داد قبیله های "شاین" ،"کومانچی" ، "سو" ، "آپاچی" ، "ناواجو" و "پوبلو" از مهمترین قبایل سرخپوستی بودند .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 301صفحه 34