مجله کودک 322 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 322 صفحه 14

مامان : « حالا یعنی من نمی توم یه کمی درباره این چیز و یه کمی درباره اون کار خصوصی بدونم ؟ » آیدا : « منم زیاد تو جریان نیستم ، مهشاد یه سی دی داده تا بدم به فاطمه ، یه چیزایی براش ضبط کرده ، بهم گفته بدم دست خودش ، منم از اتاقش فرستاده بود بیرون تا نفهمم چی می خواد برای فاطمه درست کنه ، میبینین دخترای این دوره و زمونه چه کارهایی می کنن ؟ هر چی من باهاش صحبت می کنم و نصیحتش می کنم . . . » مامان : « اِ ، بارک الله ، پس تو هم در حال نصیحت کردنی ؟ چه . . . دختری ، منم از این بساط ها با فاطمه دارم . » مامان : « فاطمه ، بیا با تو کار دارن ، آیدا اومده می خواد بهت یه چیزی بده ، یه کار خصوصی باهات داره . » آیدا : « سلام فاطمه . . . خوبی ؟ خواهرم سلام رسوند و گفت این رو بدم بهت . » مامان : « پس چرا معطلی فاطمه ؟ مگه نمی بینی دستش درازه ؟ » مدتی از رفتن آیدا گذشته بود و فاطمه همچنان دم در به فکر مشغول بود . مامان : « هنوز اینجایی ؟ وایسادی و به چی خشکت زده ؟ » فاطمه : « مامان می شه الان بینم توش چیه ؟ آخه صبرم نیست ، بابام شب میاد ، تا اون موقع که نمی تونم صبر کنم ، می دونم که اون کامپیوتر وسیله کار باباست و نسبت به اون خیلی حساسه اما خیلی . . . مواظبم ، اگه به بابا جریان رو بگم حتما بهم اجازه می ده ، بهش قول می دم که به همه سفارش هاش عمل کنم ، آره ، برین کنار تا برم یه زنگ به بابام بزنم و . . . » یک دقیقه طول می کشد تا کامپیوتر بالا بیاید و این مدت ، امروز برای فاطمه چقدر طولانی است . . . . حالا مهشاد ، از درون پنجره ای به فاطمه چشم دوخته و با او صحبت می کند . به وسیله دستگاه فکس یا نمابر ، کلمات یا تصاویر می توانند از راه خط تلفن ارسال یا دریافت شوند .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 322صفحه 14