
سطل زباله مِن مِن کنان گفت: «آ… آخر… این
زبالهها که بوی بدی نمی دهند! من عاشق بـوی
زباله ام!» پرده که حالا دیگر از عصبانیت چروک شده
بود حواب داد: «اما من از بوی زباله متنفرم!»
سطل زباله با ناراحتی گفت: «آخر خیلی سخت
است! من هر روز باید چند طبقه پایین بروم و منتظر
مأمور شهرداری شوم! کی حال دارد! ...»
خانم لباسشویی با عصبانیت جواب داد: «اما
این طوری خانه را پر از سوسک و پشه میکنی!
همین حالا باید زباله هایت را از این خانه بیرون ببری!»
سطل زباله ترسید و لرزید. خانم ساعت گفت: «اما هنوز تا
ساعت 9 مانده! او باید زبالهها را تا آن وقت نگهدارد.»
در همین لحظه یک کیسه زباله مشکی از توی کابینت بیرون
آمد و گفت: «من کمک میکنم!» بعد جلوی سطل زباله رفت
و همه ی آشغال های او را گرفت. کیسه زباله مشکی پُرپُر
شد. بعد در خودش را بست و گره زد. حالا بوی بد کمتر شده
بود. آقای دوش از توی حمام گفت: «فکر میکنم یک حمام داغ
برای سطل زباله خوب باشد. لیف و صابون هم حرفش را تأیید
کردند. سطل زباله از حمام خوشش نمی آمد. اما با زور وسایل خانه
مجبور شد برود توی حمام. از توی حمام صداهای عجیب و غریبی
بیرون میآمد. لیف و صابون دنبال سطل میدویدند و سطل
تالاق و تولوق صدا میداد. بعد از چند دقیقه سطل زباله بیرون
آمد. او از تمیزی برق میزد. لباسشویی با خوشحالی گفت: «مثل
گلدان تمیز شده! به به!» خـود سطل هم وقتی خـودش را توی
آینه دید کلی ذوق کرد. از آن شب، سطل زباله آشغـالها را
تـوی کیسه های مشکی میریخت و جلوی در میگذاشت. بعد
هم با آب گرم حمـام میکرد. خانم پرده هم یک ادکلن خوشبو به او
هدیه داده بود!...
(ادامه دارد)
نام پرنده: ژاکانای آفریقایی
اندازه: حدود سی سانتی متر
گستردگی در جهان: جنوب آفریقا
زیستگاه: مناطق گرم و نیمه گرم
غذا: حشرات مناطق گرم، ماهی
سایر ویژگی ها: چهار تخم قهوهای تیره تخم میگذارد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 341صفحه 15