مجله کودک 359 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 359 صفحه 9

یوسف به حرف امد و جواب داد : آن کسی که ب خداست گرفتار تنهائی و غربت نمی شود . حالا یوسف یک برده بود . مالک دستور داد برایش غذا بیاورند . ساعتی بعد کاروان حرکت کرد و بعداز دوازده روز به مصر رسید بزرگان کاروان تصمیم گرفتند یوسف را در مصر بفروشند . بازار برده فروشان شلوغ بود . هر کس برده ها اورده بود ناگهان سر و صدا شد عصر مصر به این جا آمده است! عزیز مصر بعد از پادشاه ، بزرگترین شخص کشور بود . او همراه چند سرباز از برده ها دیدن کرد . وقتی جلوی یوسف امد ایستاد . چشم هایش برق زد . یوسف سر به زیر داشت . عزیز با خوشحالی گفت : من ای برده ی جوان را می خرم! معامله انجام شد . ارباب ها با پول کمی ، یوسف را به عزیز فروختند و سپس او همراه عزیز و سربازها ، به قصر برده شد . یوسف در قصر زندگی خوبی داشت همه به او علاقه داشتند تا کم کم بزرگ شد . روزی همسر عزیز گناه یک کار نادرست را به گردن یوسف انداخت . عزیز ، یوسف بی گناه را به زندان انداخت . اما او در زندان هم با خا بود و طرف گناه نرفت . بعد از سال ها ، سرانجام پادشاه مصرفهمید که یوسف بی گناه است پس ا و را آزاد کرد . یوسف به خاطر درستکاری و تیزهوشی ، عزیز مصر شد . بعد از آن هم به عنوان پادشاه مصر انتخاب شد . او دست به کارهای بزرگی زد .به مردم کمک کرد وزندگی انان را از فقر نجات داد . تا ان زمان هیچ پادشاهی چون او ، با عدالت و مهربانی حکومت نکرده بود . ورزشگاه ورزشگاه سانتیاگو برنابو ورزشگاه خانگی رئال مادرید است که در سال 1944 ساخته شده بود . در روزهای اولیه ساخت ورزشگاه به ان ورزشگاه چامارتون می گفتند .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 359صفحه 9