مجله کودک 429 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 429 صفحه 15

کابینت گفت: «کدوم بوی گند؟» جاکفشی گفت: «تو واقعاً حس نمیکنی؟» کابینت گفت: «چی رو؟» جاکفشی گفت: «بوی گند کفش پغور قاطی رو، بوی گند جورابش رو، بوی گند دمپاییاش رو، اصلاً بوی گندِ من بدبخت رو؟!» کابینت نفس عمیقی کشید. فلفل رفت تو دماغش و به عطسه افتاد. هپچی کرد و گفت: «به اعصابت مسلط باش، این قدر سخت نگیر. راستش از بس من بوی ادویه تو دماغمه، بوی دیگهای رو حس نمیکنم.» جاکفشی گفت: «از بس بوی گند پاهاش رفته تو دماغم، حسابی بو گرفتم. دیگه دارم قاطی میکنم.» کابینت گفت: «خب منم بو گرفتم، بوی فلفل، زردچوبه، دارچین...» جاکفشی با تعجب به کابینت نگاه کرد و گفت: «تو بوی ادویه رو با بوی پا یکی میکنی؟!» کابینت فکری کرد و گفت: «خب اگه بخوای میتونم چند روز به جای تو کار کنم؛ ولی فقط چند روز! تا حالت بهتر بشه؟» جاکفشی از خدا خواسته، درهایش را باز کرد و گفت: «چرا که نه!» کابینت، قوطی فلفل و نمک و زردچوبه و ماکارونی و چای و رب گوجه و مشمای لواشک و پودر رختشویی و مایع ظرفشویی را داد به جا کفشی. جاکفشی هم هر چی کفش و دمپایی و واکس و برس و بند کفش بود، تحویل کابینت داد. * * * صبح که شد، پغور قاطی صبحانهاش را خورد و لباسش را پوشید و رفت سراغ جاکفشی. در آن را باز کرد و قوطی رب گوجه و قوطی چای را که کنار هم بودند، درآورد و یک پایش را طول بال: 12 متر و 64 سانتیمتر اسلحه: دو اسلحه 20 میلیمتری کانن و دو بمب 1500 کیلوگرمی

مجلات دوست کودکانمجله کودک 429صفحه 15