مجله کودک 429 صفحه 39
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 429 صفحه 39

نمی­زد. اصلا مثل این که زبانش بند رفته بود (حتما از خجالت). بابا گفت یه کم همان جا بشینیم تا ببینیم خدا چه می­خواد. درناک: «سلام، اسمت چیه؟ برای چی اومدی این-جا؟» فاطمه: «منوچهرخان­ام رو آورده بودم تا معالجه بشه ولی اون خانم منشیه که نمی­ذاره. همش میگه که دکتر مورچه­ها رو نمی­بینه.» درناک: «مورچه؟ مورچه؟» درناک این­قدر خندید که منو هم به خنده انداخت. ولی خب این که اصلا خنده­دار نیس. مگه مورچه چه گناهی کرده که این قدر کوچولوئه. حیوونی حتما الان کلی درد داره. پس چرا دکترها نمی­تونن به اون کمک کنن. دیوار این­جا پر از قاب­های پر از مدرکه. دست دکترها درد نکنه که این­قدر زحمت کشیدن و درس خواندن و تخصص دارن ولی آخه پس چرا نمی­تونن منوچهرخان منو خوب کنن. درناک به من گفت که قراره چند تا از دوستاش برای دیدن بعضی از جانواران به اون­جا بیان و از من خواست تا من هم مورچه­ام را به اون­ها نشان بدم. ولی مگه این درناک کی بود که می­تونست دوستاش رو به اون­جا دعوت کنه؟ شما هم... می­تونید حدس بزنید؟ آره، درسته، دختر خود دکتر بود. فاطمه: «درناک ببین، خیلی زحمت کشیدم تا منوچهرخان رو تا این­جا آوردم. یه کاری بکن. طفلکی درد داره­ها.» درناک: «آخه چه کار میشه کرد؟ تو به من بگو چه کار کنم؟ نه این که فکر کنی فقط مامانم بلد نیست اونو خوب کنه­ها، فکر نکنم هیچ جا تو ایران بتونن اونو خوب کنن. شاید اگر بفرستیمش آلمان اون­جا خوبش کنن. البته بازم بعیده.» فاطمه: «بابام خیلی خوبه­ها، اما فکر نکنم بتونم راضیش کنم تا آلمان بریم. حالا تو بیا برو به دکتر بگو. شاید یه چیزی شد. طول بال: 8 متر و 64 سانتیمتر اسلحه: دو اسلحه 20 میلیمتری کانن و دو مسلسل 9/7 میلیمتری

مجلات دوست کودکانمجله کودک 429صفحه 39