فصل ششم : خاطرات آقای محمد تقی متقی
ماجرای اخراج ایرانیان از عراق
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) ( گرد آورنده )

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1389

زبان اثر : فارسی

ماجرای اخراج ایرانیان از عراق

‏امام در مخالفت با اخراج ایرانیان از عراق، در اولین قدم تلگرافی به دولت بعث ‏‎ ‎‏فرستادند. اما آن‌ها ترتیب اثر نداده و تلگراف ایشان را بی‌پاسخ گذاشتند. این بود که ‏‎ ‎‏آن حضرت در روز سوم، یک سخنرانی 20 دقیقه‌ای در جمع طلاب ایرانی، هندی، ‏‎ ‎

‏افغانی و پاکستانی، در منزل‌شان ایراد کرده و فرمودند: امریکا و انگلیس با هم دعوا‏‎ ‎‏دارند و ما وجه‌المصالحه قرار گرفته‌ایم.‏

‏سخنرانی امام روشنگرانه بود و موجی در میان مردم ایجاد کرد. فردای آن روز ‏‎ ‎‏شخصی به نام علیرضا که از اعضای ثوره عراق بود به همراه تنی چند از دولتمردان و ‏‎ ‎‏آقای شیخ نصرالله خلخالی و شیخ جمالی و همچنین یک شیخ دیگر ـ که نقش مترجم ‏‎ ‎‏داشت ـ جهت مذاکره به منزل امام آمدند که به حضور پذیرفته نشدند. آن‌ها پشت در ‏‎ ‎‏منتظر ماندند تا این‏‏‌‏‏که طبق روال عادی یک ربع مانده به نماز در باز شد و از فرصت ‏‎ ‎‏استفاده کرده و داخل شدند. به امام خبر آوردند که: آقا این‏‏‌‏‏ها از طرف حسن‏‏‌‏‏البکر ‏‎ ‎‏آمده‏‏‌‏‏اند، با شما کار دارند و الان هم در دالان منزل ایستاده‏‏‌‏‏اند و منتظرند که اجازه بدهید ‏‎ ‎‏تا به خدمت بیایند. امام اجازه داده و به من فرمودند، علاوه بر آقایان هر کس دیگر ‏‎ ‎‏قصد ملاقات دارد، داخل شود. این بود که 16 نفر دیگر از افراد عادی و طلاب نیز وارد ‏‎ ‎‏شدند. علیرضا (عضو ثوره عراق) بی‏‏‌‏‏ادبانه نشسته بود و به آن حضرت گفت: ما کار ‏‎ ‎‏خصوصی داریم. امام فرمودند: من هیچ کار خصوصی ندارم، هر کس هر حرفی دارد ‏‎ ‎‏بزند، اگر ندارد نزند. شیخ مترجم گفت: آقایان از بغداد آمده‏‏‌‏‏اند، اگر شما فرمایش و یا‏‎ ‎‏درخواستی دارید، بفرمایید. آقا بسیار تند پاسخ دادند، من هیچ درخواستی به غیر از ‏‎ ‎‏خروج از عراق ندارم. با این سخن امام، علیرضا خودش را جمع و جور کرده و مودبانه ‏‎ ‎‏نشست. سپس آقای جواهری گفت: آقا به جده‏‏‌‏‏ات فاطمه زهرا(س) آقای حکیم ترک ‏‎ ‎‏مراوده کرده و حوزه خیلی خسارت‏‎[1]‎‏ دیده است، شما این کار را نکنید و در حوزه ‏‎ ‎‏بمانید. اگر شما حوزه را ترک کنید، این‏‏‌‏‏ها ضربه خواهند خورد. امام فرمودند: من دولتی ‏‎ ‎‏وحشی‏‏‌‏‏تر از این دولت ندیده‏‏‌‏‏ام. این‏‏‌‏‏ها می‏‏‌‏‏گفتند که ما مسلمان هستیم، طرفدار مردم ‏‎ ‎‏هستیم. این مردم مستضعف چه کار کردند که این جوری به آن‌ها هجوم می‏‏‌آ‏‏وردند. من ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏خواهم که هیچ کس ـ چه طلبه و چه مردم عادی ـ اخراج نشود. این مردم ‏‎ ‎

‏مستضعف که این عتبات را درست کرده‏‏‌‏‏اند، نباید بروند.‏

‏در این لحظه فرستاده بعثی لیستی را بیرون آورد و گفت: ممکن است مابین ایران و ‏‎ ‎‏عراق جنگی واقع بشود و چون جمعیت ایرانیان در این‏‏‌‏‏جا زیاد است، ما نمی‏‏‌‏‏توانیم ‏‎ ‎‏حفظ‏‏‌‏‏شان کنیم. امام فرمودند: مردم با هم دعوا نمی‏‏‌‏‏کنند، شما دعوا می‏‏‌‏‏کنید. فرستاده ‏‎ ‎‏بعثی گفت: خیلی از آن‌ها اقامه ندارند و بعضی از آن‌ها هم یهودی و جاسوس هستند. ‏‎ ‎‏در این لحظه امام به من ـ که مسوول شهریه بودم ـ نگاه کردند و من گفتم: اکثر ‏‎ ‎‏طلبه‏‏‌‏‏های ایرانی اقامه دارند، پاکستانی‏‏‌‏‏ها و افغانی‏‏‌‏‏ها نیز قسمی دارند و عده‏‏‌‏‏ای ندارند. ما در میان طلاب یهودی نداریم، آن‌ها همه مسلمان هستند. در این‏‏‌‏‏جا امام فرمودند: من ‏‎ ‎‏باید در این مورد فکر بکنم.‏

‏با سخن امام، جلسه تمام شد و پس از آن به مدت 7 ماه اخراج ایرانیان متوقف ‏‎ ‎‏گردید. آن‌ها دیگر به سراغ حضرت امام نیامدند و به سر وقت دیگر آقایان رفتند، تا در ‏‎ ‎‏بین علما نفاق بیفکنند. متاسفانه آقایان قول‏‏‌‏‏هایی می‏‏‌‏‏دهند که آمار طلبه‏‏‌‏‏های خود را به ‏‎ ‎‏دولت بدهند تا تحت مراقبت و نظارت قرار بگیرند. در این‏‏‌‏‏جا امام تنها ماند و دولت ‏‎ ‎‏بعثی 700 نفر از ایرانیان را اخراج کرد‏‎[2]‎‏. در این برهه ایشان به تمامی مراجع پیغام ‏‎ ‎‏فرستادند که در منزل آیت‏‏‌‏‏الله شاهرودی جمع شوند تا همه به طور دسته‌جمعی ‏‎ ‎‏گذرنامه‏‏‌‏‏های خود را جهت اخذ خروجی به دولت عراق بدهند. قسمتی از پیام ایشان ‏‎ ‎‏چنین بود: ما در این کشور پول خرج می‏‏‌‏‏کنیم و محتاج بعثی‏‏‌‏‏ها نیستیم و در بلاد اسلامی ‏‎ ‎‏هر طرف که راه است، خواهیم رفت. متاسفانه خبر آوردند که آقای خویی کسالت دارد ‏‎ ‎‏و نمی‏‏‌‏‏تواند در جلسه شرکت کند. از طرف دیگر در بین طلاب شایع کردند که آقای ‏‎ ‎‏خویی خروجی گرفته‏‏‌‏‏اند. چنین شد که جلسه درخواستی امام تشکیل نگردید و عده‏‏‌‏‏ای ‏‎ ‎‏از طلاب با پای خود رفتند و خروجی گرفتند.‏

  • . به علت ارتباط اطرافیان آقای حکیم با ساواک، در جریان اختلاف حکومت عراق با ایران، در یکی از روزنامه ها  به ایشان توهین کرده و نوشتند: الجبارالحکیم. اما از کسی صدایی در نیامد. حتی مقلدین ایشان ساکت ماندند و  این سکوت به مخالفان جرأت داد که درِ خانه ایشان را سنگباران کنند.
  • . در مسجد امام عده ای از طلبه های اخراجی وسایل خود را جمع کرده و در زیر باران شدید، مسکن و مدرسه  خود را ترک نمودند. صحنه رقت باری بود و حاضرین و ناظرین گریه می کردند. امام بعد از نماز به آن جا آمده  و فرمودند: شما استعانت داشته باشید، صبر داشته باشید. اسلام از این بلاها زیاد کشیده است. پس از این  صحبت ها، موقعی که امام به طرف منزلشان حرکت می کردند، تعدادی از طلاب به دورشان حلقه زده بودند. در  آن جا نیز امام فرمودند: بروید ایران، آن جا خوب است و مردم شما را اداره خواهند کرد.