فصل ششم : خاطرات آقای محمد تقی متقی
بینش سیاسی امام
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) ( گرد آورنده )

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1389

زبان اثر : فارسی

بینش سیاسی امام

‏امام فراست عجیبی داشت. چنان که به خاطر دارم روزی رفقا از ایشان تقاضا کردند ‏‎ ‎‏که حکم جهاد و جنگ مسلحانه علیه حکومت پهلوی بدهند. ایشان حدود دو سال ‏‎ ‎‏صبر ‏‏کردند، به طوری که بعضی از رفقا می‌گفتند که: آقا دیگر از انقلاب دست کشیده ‏‎ ‎‏است.‏

‏آن دوره مصادف با عملیات چریکی و مسلحانه گروه‏‏‌‏‏های چپ و مجاهدین در ‏‎ ‎‏ایران بود و یقینا حکم جهاد امام به نفع آن‌ها تمام می‏‏‌‏‏گردید. اما پس از 2 سال که ‏‎ ‎‏گرفتاری آیت‏‏‌‏‏الله منتظری و آیت‏‏‌‏‏الله طالقانی پیش آمد، امام نیز اجازه نبرد مسلحانه علیه ‏‎ ‎‏رژیم را دادند.‏

‏تیزبینی امام در مسائل سیاسی توطئه‏‏‌‏‏های منافقین و دشمن را به سرعت خنثی ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏کرد. در آن روزگار امام در مدرسه بروجردی نجف نماز می‏‏‌‏‏خواندند. آنجا مرکز رفقا‏‎ ‎‏بود. روزی شهید محمد منتظری یک سری از کتاب‏‏‌‏‏های انقلابی را در مدرسه مذکور ‏‎ ‎‏آورد تا در حوزه یک حرکتی به وجود آمده و طلبه‏‏‌‏‏های جوان از جمود بیرون آیند. ‏‎ ‎‏رندان پشت پرده فهمیدند که این کتاب‏‏‌‏‏ها به نفع آن‌ها نیست. لذا عده‏‏‌‏‏ای شروع به ‏‎ ‎‏جر و بحث کردند که این کتاب‏‏‌‏‏ها گمراه‏‏‌‏‏کننده هستند. در این لحظه آقای حسن کروبی ‏‎ ‎‏ـ برادر آقای مهدی کروبی ـ با بطری پپسی بر سر پسر آقای شیخ نصرالله خلخالی ‏‎ ‎‏کوبید و او با سر خونین از مدرسه تا منزل‏‏‌‏‏شان را دوید. این مساله برای شیخ گران آمد ‏‎ ‎‏و چون رفقا مورد تایید امام بودند، فلذا با ایشان نیز سنگین شد و رفت و آمدش را به ‏‎ ‎‏بیت آقا کم کرد.‏


‏بالاخره آن‌ها تصمیم گرفتند که یک جریان سیاسی به راه انداخته و با انگی امام را‏‎ ‎‏در میان مردم از قداست و حرمت بیندازند. چنان که قبلا گفته شده است، خلخالی از ‏‎ ‎‏دوستان و معتمدین امام بود. ایشان ترتیب یک مهمانی را در منزل خود می‏‏‌‏‏دهند و از ‏‎ ‎‏آقای مراد ـ دوست پیشه‏‏‌‏‏وری و از اعضای حزب توده که در بغداد دفتر و دستک به راه ‏‎ ‎‏انداخته بود ـ و همچنین آقایانی از بیوت مراجع را دعوت می‏‏‌‏‏نماید. پس از صرف ناهار ‏‎ ‎‏شیخ در میان حاضرین به امام تلفن می‏‏‌‏‏کند که، آقا شخصیتی از بغداد آمده است و ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏خواهد با شما ملاقات کند. امام می‏‏‌‏‏پرسند: آن شخصیت کیست؟ شیخ پاسخ می‏‏‌‏‏دهد: ‏‎ ‎‏شخصیت محترمی است. امام با ناراحتی می‏‏‌‏‏گویند: این شخصیت اسم ندارد؟! بالاخره ‏‎ ‎‏آقای خلخالی مجبور شده و می‏‏‌‏‏گوید: ایشان مراد است. آن حضرت با عصبانیت ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏فرماید: اگر بنا بود با این‏‏‌‏‏ها صحبت بکنم، با مردک شاه صحبت می‏‏‌‏‏کردم.‏

‏آقای شیخ نصرالله خلخالی غرق عرق شده و با این برخورد امام تمامی برنامه‏‏‌‏‏هایش ‏‎ ‎‏نقش بر آب می‏‏‌‏‏شود. آن‌ها با ترتیب دادن این ملاقات می‏‏‌‏‏خواستند امام را به شوروی ‏‎ ‎‏منسوب بکنند. پس از این جریان آقای شیخ نصرالله خلخالی به سوریه رفت و مدتی را‏‎ ‎‏در آنجا ماند. امام هر چند که قدرت اقتصادیش در دست ایشان بود ولی هرگز فکر و ‏‎ ‎‏اندیشه خود را به دست کسی نمی‏‏‌‏‏دادند.‏

‏روزی امام مریض شده و فشارشان تا 20 بالا رفته بود. شهید سید محمدباقر صدر ‏‎ ‎‏به همراه سیدی دیگر به دیدار ایشان آمدند. هوا سرد بود و آقا شال سفیدی را بر سر ‏‎ ‎‏بسته و زیر کرسی نشسته بودند. بعد از احوالپرسی امام فرمودند: من نیت‏‏‌‏‏هایی داشتم که بلکه اسلام را پیاده بکنیم، ولی مثل این‏‏‌‏‏که خدا نمی‏‏‌‏‏خواهد و از من گذشته است. ‏‎ ‎‏امیدوارم شماها از هیچ چیز خوف و هراس نداشته باشید. خدا با شماست، ‏لاتخافوا و ‎ ‎لاتحزنوا و انتم ‌الاعلون‏.‏

‏این جملات را امام با بی‏‏‌‏‏حالی بیان کردند و ما بی‏‏‌‏‏اختیار شروع به گریه کردیم. ‏‎ ‎‏آقای صدر بسیار گریه کرد و بعد دستمال را در آورده و اشکش را پاک نمود و گفت: ‏‎ ‎‏آقا، این عَلَم را شما بلند کرده‏‏‌‏‏اید و ان‏‏‌‏‏شاءالله به مقصد خواهید رسانید، شما و حاج آقا‏‎ ‎‏مصطفی هستید و ما هم پشت سر شما خواهیم بود.‏


‏پس از این دیدار با چند نفر از رفقا در خدمت حاج احمد آقا، در بیرونی منزل ‏‎ ‎‏نشسته بودیم، ایشان گفتند: حالا خدای ناکرده اگر مساله‏‏‌‏‏ای برای آقا پیش بیاید، چه کار ‏‎ ‎‏باید بکنیم؟ من گفتم: ان شاءالله که ایشان مساله‏‏‌‏‏ای ندارند، از طرفی آیت‏‏‌‏‏الله حائری ‏‎ ‎‏هستند. احمد آقا گفتند: نه، نه، اسمش را نیاورید. یکی از رفقا گفت: خوب، آقای ‏‎ ‎‏مشکینی هستند. احمد آقا پاسخ دادند: نه، نه، برای این کار آیت‏‏‌‏‏الله منتظری هستند و ‏‎ ‎‏برای تمام کارهای ایران در درجه اول ایشانند و سپس دیگران.‏

‏چنان که قبلا نیز اشاره شد، هدف رژیم از تبعید امام به عراق در حقیقت خُرد کردن ‏‎ ‎‏ایشان در جوّ نجف بود. در چنین موقعیتی، انسان اصولا باید مواظب حرکات و سکنات ‏‎ ‎‏خود باشد و بسیار محافظه‏‏‌‏‏کارانه رفتار نماید، اما حضرت امام در ضمن این‏‏‌‏‏که بسیار ‏‎ ‎‏ظریف رفتار می‏‏‌‏‏کردند، در مواقع خاص نیز سخنان کلیدی و اصلی خود را بیان ‏‎ ‎‏می‏‏‌‏‏فرمودند. شاهد مثال قضیه این‏‏‌‏‏که، روزی بعثی‏‏‌‏‏ها به یکی از آقایان فشار اورده بود و ‏‎ ‎‏امام به آن شخص فرمود: تو مثل موسی عصآیت را بردار و حرکت کن.‏

‏همچنین بعد از قتل عام 17 شهریور سال 57 توسط رژیم پهلوی، یک سیدی ‏‎ ‎‏از طرف آقای حاج علی چهلستونی پیغامی را به خدمت امام آورد و آن این‏‏‌‏‏که: چهار ‏‎ ‎‏هزار و صد نفر شهید را تنها من نماز خواندم. امام فرمودند: یعنی چه، منظور ایشان این ‏‎ ‎‏است که مردم تظاهرات نکنند! نعوذ بالله، حضرت امام حسین(ع) خطا کرده بودند؟! ‏‎ ‎‏ائمه فرموده‏‏‌‏‏اند با دشمن و ظلم کفار کنار نیایید و ستیز بکنید.‏