اول آبان ماه سال ۵۶ بود که به طرز مشکوکی فرزند ارشد امام خمینی را به شهادت رساندند. این قضیه به فرمایش امام از الطاف خفیه الهی بود.
کلمات امام چنان سکینه ای بر قلب ما نازل کرد که با روحیه تمام و مصمم برگشتیم.
هرچه برای ایشان سوغات یا هدیه می آوردند همه را به دیگران می دادند.
حتی در حرکت و سکون امام هم، نظم و برنامه ویژه ای حکمفرمایی می کرد.
یکبار من نصف کاغذ را نوشتم و نصف دیگرش را ایشان نوشتند و هیچکس نمی توانست بین این دو خط فرق بگذارد.
اهل آسمانها می میرند و از اهل زمین کسی باقی نمی ماند همه می میریم.
حاج احمد آقا مدتی طولانی به انتظار ایستاد، اما امام غرق در راز و نیاز با خداوند بودند.
من نیامده ام اینجا که دکان اینها را تخته کنم، بلکه آمده ام که اینها را آقا کنم.
باید کلمۀ انقلاب اسلامی را حتماً ذکر کند و از هیچکس باک نداشته باشد.
بعضی مراجع امتیازاتی برای بعضی قایل بودند که گاهی جنبه های دیگری هم داشت.
من باید بر تو منّت داشته باشم که مسؤولیت بزرگی را از گردن تو برداشتم و به عهدۀ خود واگذار نمودم.
نوجوانی سؤال کرده بود که پدرش فردی لاابالی و بی دین است و به او گفته من راضی نیستم که در منزل من نماز بخوانی.
امام به هیچ وجه مخارج اضافه به او نمی داد.
امام هنگام راه رفتن مقید بودند گوشه عبا را تا حدود سینه به دست بگیرند.
این مطلب بدان جهت بود که آنان نتوانند با توجه به اینکه ملاقاتشان با امام خصوصی بوده است مطالبی را برخلاف اظهار کنند.
وقتی مأمور پرسش های خود را در حضور امام مطرح ساخت با بی اعتنایی و سکوت ایشان مواجه شد.
وقتی که ایشان در نجف بودند مانند سایر طلبه ها یخچال نداشتند.
من گرفتار تکلیف شرعی هستم، باید ظرف ده روز حساب همه چیز را روشن کند و الا من ناچارم عکس العمل نشان بدهم و ایشان ساقط خواهد شد.
چندی پیش با موافقت سازمان، نامه ای به خانواده ام نوشتم، در جواب نوشته بودند آقا مصطفی فعلاً استراحت می کند. در نتیجه فهمیدم که او را دستگیر کرده اند.
کلیه حقوق برای موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) محفوظ است.