اول آبان ماه سال ۵۶ بود. خبری دهان به دهان میان کوچه پس کوچه های نجف تکثیر می شد. خبر این بود: پسر حاج آقا روح الله از دنیا رفته است. وجودش را تاب نیاورده بودند و او را به شهادت رسانده بودند.
ایشان برای اجازه دادن شفاهی به کسی که تمام وجودش ارادت به ایشان است تمام جهات شرعی را رعایت می کنند.
یکی از آقایان به یکی دیگر از علما گوشه و کنایه می زد.
امام توجه خاصی نسبت به حفظ بیت المال داشتند و اینکه حالا یک نفر از اعضای دفترشان میخواهد منشور انقلاب را چاپ کند یا نکند برایشان اهمیت نداشت.
با خیال راحت و بدون مراعات حتی اصول ایمنی و امنیتی توی اتاقی که اطرافش همه شیشه بود با مردم تماس می گرفتند.
طول آن سلول چهار قدم و نیم بود و من سه تا نیم ساعت طبق روال همه روزهام در آنجا قدم زدم.
امام توصیه کردند که به این مسافرت نروم و از خود بیشتر محافظت بکنم.
علت احتیاط امام مصرف برق آن تنها نبود ایشان خیلی از تجملات بدشان می آمد.
در همه حال ذکر خداوند بر زبان و قلب ایشان جاری بود.
من دیگر حاضر نیستم به این طلبه به خاطر عدم لیاقتی که در او وجود دارد، پول سهم امام بدهم.
آنها این واهمه را دارند که مبادا در هنگام قدم زدن نتوانند امنیت شما را تأمین کنند.
جواب هایی که شما نوشته اید بسیار متین است و من غرضی از انتشار کتاب اسرار هزار ساله نداشتم جز اینکه این سؤال ها برای مردم مطرح بود و من می خواستم کسی مثل شما به آنها جواب بدهد.
شعله آتشی روشن شده و همهۀ کشور را فرا می گیرد، و تنها من هستم که باید این آتش را خاموش کنم.
در حالی که از جا بلند می شدند خطاب به یاسر عرفات فرمودند: شما بقیه حرف هایتان را با احمد بزنید.
در طول عمرشان دیده نشد در انظار مردم تسبیح بدست بگیرند و ذکر بگویند.
رژیم کارهایی می کرد که مرجعیت شما را زیر سؤال ببرد و جنابعالی را از مقام مرجعیت به زیر بکشاند.
ما طلاب، به امام و آیت الله بروجردی یکسان نگاه می کردیم.
نکته مهمی که سبب شد امام در حوزه محبوبیتی پیدا کنند شیوۀ برخورد ایشان با این مسأله بود.
وقتی امام در نجف بودند تبلیغات مغرضین علیه امام زیاد بود.
کلیه حقوق برای موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) محفوظ است.