اول آبان ماه سال ۵۶ بود که به طرز مشکوکی فرزند ارشد امام خمینی را به شهادت رساندند. این قضیه به فرمایش امام از الطاف خفیه الهی بود.
گفتم آقا شما اینجا نشسته اید و می خواهید مطالعه کنید و بنویسید، یک کولر شاید کفایت همه منزل را بکند.
خانۀ خود ایشان در کوچه پس کوچه بود و رفت و آمد مشکل بود.
ایشان خیلی قاطعانه در مقابل این فاجعه بزرگ و مصیبت کمرشکن ایستادگی کردند و در برنامه درس و نماز و مطالعاتشان کوچکترین تغییری به وجود نیامد.
امام هر کاری را روی همان زمانبندی و تنظیم خاص انجام می دادند.
پیرمردی به امام عرض کرد من دوتا از فرزندانم شهید و مفقودالاثر شده اند اجازه بفرمایید خودم هم بروم به جبهه.
امام همچون صدها طلبه معمولی اجاره نشین بودند.
افراد خانوادۀ ایشان از حرکات و کارهای امام حد و حدود اوقات را به دست می آوردند.
تمام مخارج زندگی شخصی منزل امام از غیر از سهم امام و بیت المال تأمین می شد.
تصور کنید که یک استاد معظم و مجتهد حوزۀ علمیه مانند مسافران دیگر که همه گونه افراد بودند رفتار کند. پیدا بود کارهای ایشان برای خداست.
در ایام تابستان بعضی از سالها به محلات تشریف می بردند و در مسجد جامع شهر قبل از غروب و در ماه مبارک رمضان درس اخلاق می گفتند.
در تمام بازدیدها، تعداد زیادی از طلبه ها، ایشان را همراهی می کردند.
وقتی به ایشان نگاه می کردم می دانستم که ساعت چند است.
قرار گذاشته بودند که در قسمتهای جنوب تهران که مستضعف نشین است، ساکن شوند.
یکی از برادران یک پیکان تهیه کرده و به امام پیشنهاد شد که بفرمایید در ماشین دیگر سوار شوید چون وضع این ماشین خوب نیست.
اگر همه عالم را بگردید، خسته تر از من نمی توانید پیدا کنید، لکن خدمت به اسلام و مسلمین از همه چیز مهمتر است
در محضر درس ایشان طلبه های زیادی می آمدند. امام با شاگردهایشان مهربان و شاگردانشان هم با وی صمیمی بودند.
منظورشان این بود که پتویی را که می اندازی این امتیازی برای من است.
روز اولی که خدمت امام رفتیم عظمت ایشان مرا گرفت در حدی که آن عظمت مانع بود که من بتوانم حرفم را عرض کنم.
کلیه حقوق برای موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) محفوظ است.