اول آبان ماه سال ۵۶ بود که به طرز مشکوکی فرزند ارشد امام خمینی را به شهادت رساندند. این قضیه به فرمایش امام از الطاف خفیه الهی بود.
اوج وارستگی و زهد امام در حدی بود که ایشان هیچ گونه دلبستگی حتی به مجموعه ها و مؤلفات علمیشان نداشتند.
خانواده امام اصرار دارند که امام را به زیرزمین حسینیه ببرند ولی ایشان به آنها می فرمودند که شما بروید، مسأله ای نیست. نترسید!
تفکر و اندیشیدن ایشان بیش از تتبع و جست وجو کردن در کتاب بود.
گفتند رسم ما این است وقتی به کسی علاقمند شدیم هنگام خداحافظی و جدایی بهترین هدیه را به او تقدیم می کنیم.
با اینکه واقعاً کار خطرناکى بود که یک جوان تنها و بدون شناسایى با امام دیدن کند اما امام پذیرفتند.
من کفران نعمت مى کنم یا شما که نعمت خدا را به این روز انداخته اید؟
والله ظلم است کسی در کنار دریای علم امیرالمؤمنین(ع) باشد و تشنه بخوابد.
در مورد نامگذارى کودکان، حضرت امام به نام ائمه خیلى اهمیت مى دادند.
من مسئولیت دارم به زنان بگویم در راهى که تاکنون رفته اید باید تجدید نظر کنید، به صحنه بیایید، در خراب کردن بنیان شاهنشاهى مشارکت کنید، درس بخوانید و به دانشگاه بروید.
موقعی که می خواستم از خدمتشان مرخص شوم سؤال کردند آیا از من گذشتید؟
حتی الامکان از کتابهایی که مسلمانان نوشته اند استفاده شود.
یک شب عده ای را مسلح به داخل حرم فرستاده بودیم و تمام مناطق مهم را تحت کنترل گرفتیم و بعد امام را به وسیله ماشین حفاظت کردیم و رفتیم تا حرم عبدالعظیم(ع).
در روزهاى اول انقلاب و زمانى که امام در قم بودند، بعضى روزها امام متجاوز از 6 ساعت با مردم دیدار می کردند.
زیباترین منظره اى که خاطرم هست مراجعه برادران پرشور و حماسه آفرین و سرنوشت ساز همافر بود. می توان گفت پیوند ارتش با انقلاب را آنها شکل دادند.
در زندگی برای امام چیزی به اسم تعطیلی در کار مردم و انقلاب اسلامی وجود ندارد.
شهرستانی ها اعتراض داشتند که ما نیاز به ارتباط با شما داریم و شما تلفن لازم دارید.
تنها کسانی را که از نظر شرع اسلام مفسد فی الارض هستند و حکمشان مشخص است، اعدام کنید و تصمیم در مورد مابقی را به عهده دادگاه اسلامی بگذارید.
کلیه حقوق برای موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) محفوظ است.