اول آبان ماه سال ۵۶ بود که به طرز مشکوکی فرزند ارشد امام خمینی را به شهادت رساندند. این قضیه به فرمایش امام از الطاف خفیه الهی بود.
من و آقای خامنه ای رفتیم خدمتشان و جریان را مشروح گفتیم.
خیلی تعجب کردم که رژیم منحوس دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی با آن ابهتی که در دنیا برایش ایجاد کرده بودند ساقط شده ولی ایشان می فرمایند چیزی نیست.
پس از ورود ایشان به خاک میهن برای ما که محافظین مخفی امام بودیم بسیار به سختی و سنگینی می گذشت.
امام به پاسداری که گویا می خواست مردم را از سر راه ایشان دور کند اعتراض می کنند.
هیچگاه امام در راه رفتن از برادر بزرگترشان سبقت نمی گرفتند.
امام قبل از هر چیز نظرشان متوجه بعد معنوی قضیه شد و دستور انتقال ایشان را صادر کردند.
امام حاضر نبودند کلمۀ على یا محمد در زیر پایشان قرار بگیرد؛ گرچه اسم حضرت رسول(ص) یا حضرت على(ع) نباشد.
امام درس رسائل مى گفت، آقاى گلپایگانى کفایه، آقا سید احمد خوانسارى مکاسب و آقا سید محمد داماد رسائل تدریس مى کرد.
معمولاً رسم بر این بود که طلاب پشت سر علما حرکت می کردند، ولی امام خوششان نمی آمد.
حالا که آن خاطرات به یادم می آید خدا را سپاس می گویم که ما را نصرت داد.
مرحوم آیت الله اشراقی به امام گفتند این خانه را رنگی بزنید و درست کنید. امام فرمودند: «من از بیت المال نمی توانم خرج کنم.»
ایشان سر ساعت هشت و دو سه دقیقه زنگ می زدند و ما برای گزارش کارها و انجام وظایفی که داشتیم خدمتشان می رسیدیم.
به گل پژمرده ای اشاره کرده و گفتند: «این هم منم.»
می دیدم که این آقا مصطفی همیشه با یک سید خیلی باوقار و سنگین و متین به مدرسه می آید.
امام رأس ساعت دو نیمه شب جهت اقامه نماز شب، از خواب بر می خواستند.
وضع بیرونی منزلشان در کربلا طوری بود که من نمی توانستم داخل بروم،گاهی مطالبم را روی کاغذی می نوشتم و می دادم.
وقتی امام از منزل بیرون آمدند طلبه ها در خدمت ایشان و همراهشان حرکت کردند.
مرسوم بود که بزرگان نجف هرکدام یک منزل در کوفه و نزدیک شط فرات داشتند.
کلیه حقوق برای موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) محفوظ است.