اینکه زندگی امام مانند سایر طلبه ها ساده و معمولی باشد برای شان مهم بود و مدام بر آن تاکید می کردند حتی نسبت به خرید مایحتاج خانه هم حساسیت به خرج می دادند. مرحوم جماعتی این موضوع را روایت کرده است.
ماشین امام از در شرقی و رسمی وارد بهشت زهرا شد. یک خرده که جلو آمدیم، ماشین تلویزیون میان جمعیت گیر کرد. از ماشین پایین پریدم، دیدم اصلا ماشین امام در میان جمعیت دیده نمی شود. این همه نیرو که کمیته ی استقبال سازماندهی کرده بودند، به کار نیامد. اصلا ماشینی در کار نبود. کوهی از آدم بود که همدیگر را هل می دادند.
احمد خبر رفتن شاه را برایمان آورد. باورکردنی نبود، اما احمد گفت واقعیت دارد و در ایران مردم در خیابانها به جشن و شادی پرداخته اند. اشک شوق از چشمان همه جاری شد. با پخش این خبر سیل گزارشگران و دوستانی که در پاریس حضور داشتند به نوفل لوشاتو سرازیر شد.
خاطراتی که از امام بر زبان و قلم نزدیکان یا افرادی که از نزدیک ایشان را دیده اند شنیدنی و خواندنی است و بسیاری از انسان های تعالی خواه با دانستن چنین خاطراتی جان را جلا، روح را صیقل و روان را شاداب می سازند و می آموزند که چگونه باید زیست تا به حیاط حیات طیبه راه یافت.
کار واقعاً دشواری است که انسان بیاید و ادعایی کند و با این همه شیطنت که شده است، دوباره اسلام را برگرداند در زندگی مردم. این کار را امام شروع کردند. ماها حق داریم در این مسأله قضاوت کنیم، چون ما از لحظه اول در محضر امام بودیم و از همان ابتدا شاهد تصمیمات و تفکرات امام و تشکیل نطفه انقلاب در حوزه بودیم.
امام یک آرزوی بزرگ داشت که در زمان خودشان خیلی ندیدند، اما پایه اش را گذاشتند و رفتند، و آن هم استقلال اقتصادی و بی نیازی کشور و نشان دادن بعد سازندگی مکتب اسلام است. این برای امام فوق العاده مهم بود.
من و شماری از دوستان هم مباحثه، به امام نزدیک و نزدیکتر شدیم، هم در وارد کردن امام به جلوس در ایام عید و عزا نقش داشتیم و هم به شکلی در گرداندن بیت ایشان و این همه، زمینه ای بود برای آشنایی هر چه بیشتر با افکار و اهداف امام.
قضیه کاپیتولاسیون یک قضیه مهمی است، زود از آن نگذریم. من به عنوان یکی از شاگردان امام، جزو اولین آدمهایی بودم که خبر آن را شنیدم. آن هم از رادیوهای بیگانه. رفتم خدمت امام گفتم. امام قدری تحقیق کردند، فرمودند: «مسأله بسیار خطرناکی است.» مرا مأمور کردند و من رفتم تهران. گفتند بروید و حقایق را پیدا کنید. من هم آمدم تهران... دو یا سه روز طول کشید و من برگشتم خدمت امام. امام فرمودند: سفر خیلی پرباری بود.
من امام را خیلی دوست می داشتم، واقعاً بیشتر از پدر.
حاج احمد آقا، و برخی دوستان از پاریس تلفن می کردند که امام احوال می پرسند. من گفتم از ایشان اجازه بگیرید به دلیل اهمیت مسائل داخل، فعلاً در تهران باشم؛ در حالی که به شدت مشتاق زیارت ایشان هستم.
کلیه حقوق برای موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س) محفوظ است.