کانون زلزله های سیاسی در سالهای 57 ـ 1356

حجت الاسلام و المسلمین عبدالمجید معادیخواه

معمای چگونه مردن

اینک برایم جای کمتر تردیدی نیست که «چگونه مردن» را اگر پیچیده ترین معما ندانیم، باید آن را بی شک یکی از پیچیده ترین معماها در حیات انسانی به شمار آریم. در جای جای تاریخ هر ملت، نام و یاد انسانهایی ثبت است که مرگشان موج آفرین و تاریخساز بوده است. در اینجا جای این پرسش است که مرگهایی چنان باشکوه و ستایش انگیز را چگونه می توان توفیق یافت.

 «چگونه مردن» در نگاه شماری پژوهشگران

در پندار و باورِ شماری از پژوهشگران مسایل انسانی، «چگونه مردن» برآیند و تابع چگونه زیستن است که برای درک آن، جز به چگونه زیستن نباید اندیشید. بر پایۀ پنداری چنین است که در سخنها و نوشته های به یادگار مانده از آنان این مضمون دیده می شود که: خدایا چگونه زیستن را به من بیاموز، «چگونه مردن» را خود خواهم آموخت.1

چنین باور و پنداری چندان دور از انتظار هم نیست. چرا که آنچه در این زمینه، نخست در ذهن و باور می نشیند، نقش تعیین کنندۀ «چگونه زیستن» در «چگونه مردن» است.

 چگونه مردن در عرفان دعا

آنچه زمینه ساز پی بردن به نادرستی و کاستی این باور است، اندیشه در ژرفای ادعیۀ پیامبر(ص) و اهل بیت اوست که چگونه در نیایش با خداوند همواره بر درخواست مرگ زیبا و ستایش انگیز، علاوه بر درخواست زندگی زیبا، اصرار داشته اند.2

 حل معما، با استفاده از شبیه سازی

برای روشن شدن عوامل ناشناختۀ اثر گذار بر «چگونه مردن» می توان از شبیه سازی سود برد و از مثالی استفاده کرد:

 قله های بلند شعر و ادب، در ادبیات هر ملت

در دنیای شعر و ادب، شاعران بزرگی را می شناسیم که سروده هایی بی بدیل به یادگار گذاشته اند. در ادبیات عرب شاعرانی چون امرؤالقیس و ... در ادبیات پارسی شاعران بزرگ و پرآوازه ای چون سعدی، حافظ، خیام و در ادبیات تاریخ معاصر شاعرانی چون نیما و اخوان ثالث. در ادبیات روم و نیز اروپای پس از رنسانس چهره هایی پرآوازه مطرح اند. وجه مشترک چهره هایی از این دست، جهانشمول بودن و مرزناشناسی است. شاعران بزرگی که در ادبیات هر قوم به عنوان قله های بلند شعر و ادب درخشیده اند، درخشش و جاذبه ای فراسوی مرزها دارند و از حرمت و جایگاهی معتبر بیرون از مرزهای جغرافیایی و احیاناً تاریخی برخوردارند.

 ساده اندیشی در ارزیابی آفرینشهای جاودان

بسا برای شاعرانی جوان و نواندیش، پذیرفتن بی بدیل بودن شعر سعدی و حافظ سنگین باشد. چنانکه بر این باور باشند که توانایی آفرینش غزل و قصیده ای برتر از سروده های سعدی و حافظ (از هر جهت) دارند.

آنچه در این باور ساده اندیشانه مورد غفلت است، عواملی است که هم از توان و اختیار شاعران بزرگی چون سعدی و حافظ بیرون است و هم از توان این مدعیان. به تعبیری دیگر، آنچه غزل شیخ و خواجۀ شیراز را جاودانه کرده است، تنها خلاقیّت فردی نیست، بلکه عوامل ناشناختۀ دیگری نیز بر جاودانگی آفرینش هنری آنان اثر گذار بوده است که از آن جمله «شرایط تاریخی» است. بگذریم از ناشناخته هایی دیگر که از قلمرو شناخت ما محجوبان بیرون است.

شاید بتوان با خلاقیت فردیِ شیخ و خواجۀ شیراز به رقابت برخاست، اما (در مثل) شرایط تاریخی آنان بیرون از قلمرو توان و اختیار ما و آنان است و غیر قابل تکرار.3 چنین است که خواجۀ شیراز موفقیتهای بزرگ را مشروط به امداد روح القدس و فیض او می داند.

 شرایط تاریخی مرگهای باشکوه و تاریخساز

مرگهای باشکوه و تاریخساز نیز، تنها معلول چگونه زیستن نبوده و نیست. در این میان عواملی ناشناخته را نقش و اثری است تعیین کننده، از آن جمله، «شرایط تاریخی» که برای همه کس قابل فهم است.

در تاریخ اسلام (چون تاریخ هر ملت) مرگهایی را می شناسیم چنان باشکوه و ستایش انگیز که هر یک سر آغاز تحولی ژرف بوده اند. شاید بتوان از مرگ ابوذر غفاری در تبعیدگاه ربذه، به عنوان نخستین مرگ موج آفرین و تاریخسازی یاد کرد که در فتنه های پس از بعثت زمینه ساز تحولی ژرف بوده و سهمگین ترین ضربه را بر فتنۀ سیاه کاخ سبز فرود آورده است.4 از آن پس، رهروان راه ابوذر (اگر در چگونه زیستن، قدرت انتخاب نداشته اند) با چگونه مردن، از کرامت و آزادی خویش دفاع کرده اند. بررسی مرگهایی ستایش انگیز از این دست، از بایسته های پژوهش در تاریخ اسلام است که اوج آن را در «حماسۀ عاشورا» می توان یافت و آن را به تحلیل نشست.

تاریخ ایران باستان، ایران اسلامی و نیز ایران معاصر شاهد مرگهایی موج آفرین و تاریخساز بوده است که خود موضوع پژوهشی است بایسته. نمونه ای از این مرگها را می توان مرگ «امیر کبیر» در تاریخ معاصر دانست که در انقراض استبداد قاجاری نقش آفرین بوده است.

 مرگی مشکوک در مهاجرت

در این مقاله، سخن از مرگ مشکوکی است در مهاجرت که بحق «شهادت» لقب گرفت. مرگی موج آفرین در تاریخ انقلاب اسلامی ایران که از آن باید به عنوان «کانون زلزله های سیاسی تاریخ انقلاب» یاد کرد. مرگی چنان باشکوه که در برابر آن، بزرگترین شهادتهای تاریخ انقلاب اسلامی ایران رنگ می بازد. سخن از مرگی است که موج آن در سال 56 همۀ محاسبه ها و معادله ها را در ایران به هم ریخت و حضرت امام(س) از آن به عنوان یکی از «الطاف خفیّۀ الهی» یاد کرد.5

 نیرنگ فضای باز سیاسی

واقعیت این است که از همان نخستین روزها که با حضور امریکا در ایران سیاست خارجی این کشور دستخوش تحولی تاریخی شد، همواره رژیم شاه برای اجرای اصلاحاتی زیر فشار بود و بعدها (در پی شکست تجربۀ دولت امینی) فلسفۀ انقلاب سفید، بیش از هر چیز پاسخ به این درخواست و فشار بوده است. در این میان آنچه رژیم را در تنگنای سختی قرار می داد، تضاد و تناقض سیاست مدرنیزه کردن کشور با اختناق سیاسی حاکم بر ایران بود. توسعۀ اقتصادی و صنعتی با توسعۀ سیاسی و فرهنگی (به مثابۀ دو رویه از یک سکه) در ملازمه اند و تفکیک ناپذیر. چنین بود که گامهای رژیم در راه توسعه، عقیم می نمود و رفته رفته، تنگنا به بن بست کشیده می شد.

از سوی دیگر استبداد، دیکتاتوری و خودکامگی در هویت، ذات و سرشت رژیم شاه چنان ریشه دار بود که با نفی آن، اصل رژیم نفی می شد. مشارکت و حضور مردم، شرط اساسی توسعۀ سیاسی است و برای رژیمهای استبدادی پذیرفتن و باور کردن مردم امکانپذیر نیست. چنین بود که هم رژیم شاه و هم آمریکا در جریان مدرنیزه کردن کشور و داستان اصلاحات، همواره خود را فریب می دادند. در حرکت زمان و روند تاریخ، ضرورتهایی نمایان و نمایانتر می شد که فریب در پاسخ به آن، کارساز نبود.

با این همه در روند مبارزۀ مردم نیز مسایلی پیش آمده بود که برای رژیم شاه و امریکا مایۀ امیدواری بود. جدایی روشنفکران از نیروهای مذهبی، امید مردم به حرکت مسلحانه و ناامیدی آنان با خیانت گروهها، خود فروشی شماری از روشنفکران و سازش و تحجر شماری از حوزویان6 شرایطی را فراهم کرده بود که رژیم از تجربۀ فضای باز سیاسی چندان احساس خطر نمی کرد.

 اما و اگرهای تاریخ

نمی دانیم اگر توفان عواطف در پی آن مرگ موج آفرین برنمی خاست چه پیش می آمد. پس بینی تاریخ (بر پایۀ طرح اما و اگرها) دشوارتر از پیش بینی است. با این همه، جای این احتمال هست که منهای آن توفان عظیم و پی آمدهای آن، روند رویدادها چنان نبود که مهار آن از توان رژیم شاه و آمریکا بیرون باشد.

به تعبیری دیگر می توان چنین گفت که فضای آزاد سیاسی هر چند که از سوی جناحی از آمریکاییها بر رژیم شاه تحمیل شد، اما در محاسبۀ آنان پیش بینیها بر پایۀ سناریوهای متفاوت چنان بود که آزادی به بحران و انقلاب نینجامد. آنچه از محاسبه های آنان بیرون بود، همان توفان سهمگین و بحران آفرینی بود که با رحلت فرزند حضرت امام(س) آیت الله حاج سید مصطفی خمینی(ره) پیش آمد.

 اربعین

فرصت را در یادآوری این نکتۀ تاریخی مغتنم می شمارم که آنچه توفان عواطف مردم را در ابراز احساسات نسبت به حضرت امام(س) از کنترل رژیم بیرون برد، تصمیم بهنگام شماری از نیروهای انقلاب اسلامی در برنامه ریزی سنجیده در برگزاری مراسم اربعین در قم بود.7

درست است که جامعۀ ایران در آن روزها فرصتی یافته بود که پس از پانزده سال اختناق8، عقدۀ دل بگشاید و در ابراز وفاداری نسبت به رهبر تبعیدی نهضت در صحنه حضور یابد. با اینهمه، آنچه در مراسم اربعین در قم گذشت، علاوه بر عواطف طبیعی مردم، معلول فرصت شناسی نیروهایی بود که در بهره گیری از شرایط تاریخی آن روزها، آنچه در توان داشتند به کار گرفتند.

بر حسب برنامه ریزی سنجیده و ستایش انگیزی (که نگارنده خود در جریان جزئیات آن بوده است) به همۀ نیروهای هوادار نهضت در سراسر ایران هشدار داده شد که در استفاده از این فرصت تاریخی، از هیچ تلاشی دریغ نکنند.

از سوی دیگر، با هدف خنثی کردن جوسازیهای منافقین در آن روزها که می کوشیدند موضعگیری شماری از عالمان انقلابی را در برابر خود، بر چسب «سازش با رژیم» بزنند (که این تلاش مطلوب رژیم نیز بود) گویندگان آن مراسم، همه از کسانی انتخاب شدند که بتازگی از زندان آزاد شده یا از تبعیدگاه بازگشته بودند.

 خطای فاحش رژیم

شکوه آن مراسم چنان بود که رژیم شاه نتوانست دندان بر جگر بفشارد و موج آن را از سر بگذراند. همانقدر که نیروهای انقلاب در برگزاری آن مراسم، سنجیده و هوشمندانه عمل کردند، رژیم با خشمی جنون آمیز، نسنجیده واکنش نشان داد.9

واکنش رژیم شاه، انتشار مقاله ای اهانت آمیز به حضرت امام(س) در روزنامۀ اطلاعات بود. روح و جوهر این واکنش، دهن کجی به عواطف و احساسات مردم بود که اشتعالی از آتش قهر و خشم مردم را در قم به دنبال آورد و زمینه ساز حادثۀ 19 دی سال 56 را در این شهر شد.

 تسلسل اربعینها

از این پس ایران اسلامی شاهد انفجار فزاینده از عواطف شد که هرگز در تاریخ نهضتها تا آن روز سابقه نداشته است. انفجار تبریز در اربعین قم، انفجار یزد در اربعین تبریز، انفجار جهرم و کشتار قم در اربعین یزد ...10

 بحرانی فراگیر

رفته رفته بحران فراگیر شد، چنانکه مرکز حکومت رژیم را نیز در کام خود بلعید. آن روز که خیابانهای اصلی تهران شاهد راهپیماییهای میلیونی شد، همۀ تماشاگران و تحلیلگران خارجی دریافتند که موج انقلاب مهار شدنی نیست.11

 خطاهای پی در پی

فرصت را در اشاره به خطاهای پی در پی رژیم بحرانزدۀ شاه در آنروزها، مغتنم می شمارم. پیش از اشاره به شماری از آن خطاها، گفتنی است که برحسب قانونمندی شگفتی آوری در حرکت تاریخ، همۀ رژیمهای فاسد چنین بوده اند که با خطاهای پی درپی به استقبال مرگ می شتافته اند. در ریشه یابی قانونمندیهایی از این دست، آموزنده ترین نکته های توحیدی نهفته است که در جای جای قرآن کریم مورد اشاره است و شرح آن نیازمند فرصتی دیگر.

موج تبعید در پی مراسم اربعین قم

در روند همین خطاهای پی در پی بود که رژیم در واکنش به برگزاری مراسم اربعین در قم (که پیش از این یاد کردیم) شماری از دست اندرکاران آن مراسم را تبعید کرد. نخست پنج تن محکوم به تبعید شدند و در پی آن شماری دیگر به آنان پیوستند. با حضور تبعیدیان در جای جای کشور (که شمارشان از مرز 40 می گذشت) همه جا پایگاههایی ایجاد شد که در فراگیر شدن موج انقلاب نقشی مؤثر داشتند.12

پیش از این به خطای دیگری اشاره شد. پس از این نیز فرصتی برای اشاره به خطاهای دیگر خواهیم داشت.

 موج اعتصاب

با فراگیر شدن بحران، رژیم در برابر قیامی کاملاً مردمی قرار گرفت. آنچه از این پس پیش آمده است، پیش از آنکه معلول اندیشه و ابتکار افراد و گروهها باشد، معلول طبیعی حرکت ملی و قیام مردمی است. جامعۀ ایران در آنروزهای خاطره انگیز، جامعۀ زنده ای بود که عزم ملی را در براندازی رژیم به نمایش می گذاشت. بر حسب هر ضرورت و به هنگام، گامهایی سنجیده و درست به طور طبیعی برداشته می شد.

موج اعتصابهایی که رژیم شاه را فلج کرد، یکی از برجسته ترین گامهایی است که در آنروزها برداشته شد. اوج این موج را می توان در اعتصاب کارکنان شرکت نفت به بررسی و تحلیل نشست. پیدایش مراکز و کانونهایی که هدایت نهضت را در ایران (با رهبری حضرت امام(س)) عهده دار بودند نیز پاسخی به ضرورتهای مبارزه بود و جوششی طبیعی از متن ملت. به تعبیر دیگر، این کانونها و مراکز زاییدۀ نهضت بودند نه پدیدآورندۀ آن.

 فاحش ترین خطای رژیم

شاید بتوان از تلاش رژیم در زمینه سازی هجرت حضرت امام(س) از نجف به پاریس، به عنوان فاحشترین خطای رژیم یاد کرد. با انتقال حضرت امام(س) از نجف به پاریس، افکار عمومی جهان بیش از پیش با انقلاب اسلامی، شعارها و رهبری آن آشنا شد. از این پس شمارش معکوس برای پایان عمر رژیم آغاز شد و هر تلاشی در جهت سرکوب نهضت عامل اشتعالی جدید شد.

پس از آخرین تلاش مذبوحانۀ رژیم (در پی سفر شاه به آمریکا و جلب موافقت کاخ سفید) در ایجاد جمعۀ سیاه و خونین تهران و حادثۀ 17 شهریور، برای همگان روشن شده بود که خشونت و خونریزی کارساز نیست. با این همه، شماری از مهره های رژیم همچنان به کشتار و خشونت می اندیشیدند. شاه نیز در دیدارهای خود با سفیران امریکا و انگلیس (چنانکه خود در خاطراتش آورده است.)13 استفادۀ گسترده از ارتش را زمزمه می کرد.

در این میان حادثۀ لویزان در آستانۀ تاسوعا و عاشورای 57، احتمال انشعاب در ارتش را چنان تقویت کرد که زمینۀ این زمزمه نیز منتفی شد. چنین بود که در راهپیمایی میلیونی مردم در سراسر ایران و در تاسوعا و عاشورای سال 57 طومار رژیم به دست توانای ملت در هم نوردیده شد و آخرین فصل داستان انقلاب که پرخبرترین صفحۀ تاریخ انقلاب اسلامی و تاریخ معاصر ایران است با عزمی ملی و بی بازگشت رقم خورد.

 جمع بندی

روشن است که موضوع این مقاله، نه حدیث انقلاب اسلامی است و نه تحلیل آن.14 اگر مروری بر رویدادهای مهم سال 56 و 57 داشتیم، تنها به این دلیل بود که نقش مرگ با شکوه و تاریخساز آیت الله حاج سید مصطفی خمینی(ره) و تأثیر آن بر روند انقلاب روشن شود. بر این باورم که هر پژوهشگر منصفی ناگزیر به تصدیق این واقعیت است که آنچه رژیم پهلوی را در ایران اسلامی برانداخت، زلزله های سیاسی ایران در سال 56 و 57 بوده است که کانون این زلزله ها را بی هیچ تردیدی باید مراسم اربعین قم شناخت، به شرحی که گذشت.

 مرثیه ای ناسروده

شگفتا که مرگی با این شکوه و شعاع گسترده و نقش آفرینی بی مانند، پس از پیروزی انقلاب مسکوت مانده است. راز این سکوت، موضوع پژوهشی دیگر است. آنچه در اینجا با اشاره ای می توان یادآور شد، ویژگیهای روحی و معنوی حضرت امام(س) است که از آنچه به شخص او و بیتش مربوط بود، جز در حد ضرورت دم نمی زد. چنین بود که مرثیۀ مصطفی در جریان انقلاب اسلامی تا کنون ناسروده مانده است.

 پی نوشتها:

1ـ زنده یاد دکتر علی شریعتی در دعای شاعرانه و معروف خود، دچار چنین خطایی است.

2ـ دکتر شفیعی کدکنی را در این زمینه مقاله ای است با عنوان «خلاقیت فردی و شرایط تاریخی» رجوع کنید به مجله کیان، شماره 36، ص 68.

3ـ علاوه بر شرایط تاریخی، رازهای ناشناختۀ دیگری است که خواجۀ شیراز از آن به فیض روح القدس تعبیر کرده است. در مقالۀ جناب شفیعی کدکنی، ایهامی است که بسا کسانی چنین پندارند که فیض روح القدس در نگاه ایشان، همان شرایط تاریخی است.

4ـ به شهادت تاریخ اسلام، از پی آمدهای مرگ ابوذر در تبعیدگاه ربذه، شورش خونینی است که براندازی عثمان را در پی داشت. رجوع کنید به سلسله مقالاتی با عنوان «شکوه تنهایی در سکوت ربذه»، در مجله روز هفتم شماره 101 تا 103.

5ـ مضمون تعبیر حضرت امام(س) در سخنرانی تاریخی خود، در آغاز درس بعد از شهادت فرزندشان و تعطیل ده روزه حوزه نجف.

6ـ در آنروزها طیف قابل ملاحظه ای از روحانیت سنتی به هر بهانه در برابر مبارزه قرار می گرفتند. شعار محوری آنان دفاع از ولایت بود و دشمن شماره یک دکتر علی شریعتی. حضرت امام(س) در سخنرانی تاریخی خود پس از شهادت فرزندشان کوشیدند به این اختلاف خاتمه دهند.

7ـ رجوع کنید به خاطرات حجت الاسلام و المسلمین محمد جواد حجتی کرمانی در میزگردی با عنوان «زندگی ستایش انگیز و مرگ اسرار آمیز آیت الله شهید حاج سید مصطفی خمینی» این میزگرد را در ویژه نامه بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران که با عنوان «راز توفان» منتشر شده است می توان ملاحظه کرد.

8ـ به ویژه اختناق پس از تبعید حضرت امام(س) که مردم هیچ واکنشی را فرصت نیافتند.

9ـ خطاهای پی در پی رژیمهای خودکامه را قانونمندی خاصی است که قرآن در آیات اول سوره قصص به آن اشاره دارد.

10ـ اربعین را در فرهنگ شیعه جایگاهی است تأمل انگیز که از بایسته های پژوهش است.

11ـ اوج احساسات مردم، در تاسوعا و عاشورای 57 بوده است که خود از بایسته های پژوهش در تاریخ انقلاب اسلامی است.

12ـ نخستین گروه تبعیدی، پس از مراسم اربعین در قم تبعید شدند. رجوع کنید به اسنادی در این زمینه در «راز توفان» که پیش از این از آن یاد شد.

13ـپاسخ به تاریخ.

14ـ در تاریخ انقلاب اسلامی، سخن از کانونهاست که هر یک نقشی را عهده دار بوده اند؛ شماری شناخته و پرآوازه چنان که در متن مقاله مورد اشاره است و شماری گمنام و ناشناخته چون کانونهای فعال در مخابرات که در تکثیر نوارهای حضرت امام(س) نقشی ستایش انگیز داشته اند.

در باور نگارنده، کانونها یا از این دست، از متن انقلاب جوشیده اند بی آن که فرد یا گروهی را در ایجاد آن چندان تأثیری باشد. انقلاب چون پدیده ای زنده آنچه را لازمه حیات خویش است پدید می آورد. برای روشنتر شدن این نکته می توان از مثالی سود برد:

حماسه 17 شهریور که نقطۀ عطف در روند انقلاب بود، در تداوم راهپیمایی 16 شهریور پدید آمد که هدایت آن را «روحانیت مبارز» بر عهده داشت، با آن که تلاش شخصی چون شهید آیت الله بهشتی(ره) ـ به عنوان سخنگوی روحانیت مبارز ـ برای پیشگیری از آن کارساز باشد. شرح این اجمال و نیز تحلیل آن حماسه، موضوع پژوهش است.

 

منبع: کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی(ره) / به مناسبت بیستمین سالگرد (مجموعه مقالات)، ص 25.

. انتهای پیام /*