آیة الله العظمی موسوی اردبیلی 

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید. لطفاً بفرمایید آیا انسان بما هو انسان دارای کرامت است یا این که انسان مؤمن یا مقید به برخی مراتب، از کرامت برخوردار است؟

ج. در کتاب قصاص در مورد این که آیا انسانی را می توان کشت، من بحثی کرده ام. در حالی که تمام فقها حتّی صاحب جواهر گفته اند که فقط مؤمن احترام دارد، من گفته ام انسان بما هو انسان محترم است، مگر این که خودش احترام خود را از بین ببرد.

در آن جا گفته ام حق این است که احترام جان، به افراد باایمان اختصاص ندارد، بلکه هر انسانی را که از نظر فکر و فطرت انسانی سالم باشد و راه درست انسانیت را برگزیند در بر می گیرد.

بنابراین، کشتن انسان یا وارد کردن جراحت و جنایت بر او از بزرگ ترین گناهان و زشت ترین بدی ها می باشد. خدای تعالی، آدم کشی را از بازخواست های بزرگ و از جرم هایی برشمرده که در روز قیامت از آنها می پرسد! آن جا که می فرماید: (وَإِذَا الْمَوْؤُودَةُ سُئِلَتْ * بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ)

«و آن هنگام که از دختران زنده به گور شده سؤال شود که به کدامین گناه کشته شدند؟!»

و نیز از جمله جنایاتی که در شریعت اسلام از آن نهی شده، جنایت بر نطفه است؛ چرا که نطفه و جنین پس از مدتی انسان می گردد. هم چنان که در اسلام از جنایت بر میت هم نهی شده، از آن جایی که او روزی انسان با شعور و جانداری بود، باید جایگاه انسانی او مورد نظر باشد و خار نگردد و به او اهانت نشود.

بالاتر از همه موارد فوق، مفاد این آیه شریفه است که خدای تعالی می فرماید:

(مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا)

«هر کس انسان را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسان ها را کشته و هر کس، انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است.»

بله، اگر شخص، مشرک، کافر، منافق، غاصب، مجرم و گناه کار و ظالم و ستمگر شود، تحقیقاً به خود زیان رسانده و ارزش [انسانی] خود را از دست داده است و از جایگاه والای خود منزلتی که [از سوی خداوند] به او داده شده، تنزل پیدا کرده و در نتیجه به خاطر کاری که کرده یا گناهی که مرتکب شده، سزاوار کشته شدن و از بین بردن، قصاص، حد، تعزیر و تنبیه شده است. و این هم برای اصلاح و هدایت او به راستی و یا برای رهایی دیگران و رستگاری آنان است و یا اهداف [ارزشمند] دیگر. این مسئله با آنچه [از ارزش ذاتی انسان] گفتیم ناسازگاری ندارد که هیچ، مؤید آن هم می باشد. سپس حدود بیست روایت ذکر کردیم که از آنها برمی آید که قتل انسان از آن جهت که انسان است در اسلام ممنوع شده است و اختصاص به انسان مؤمن یا مسلمان ندارد.

تفاوت این نظر با نظر دیگران این است که برخی می گویند، انسان مؤمن احترام دارد، یعنی تا زمانی که احراز نشود این انسان مؤمن است، کرامت و احترام ندارد ولی ما می گوییم، انسان بما هو انسان محترم است تا این که احراز بشود که کافر یا مشرک است و لذا در موارد مشکوک که معلوم نیست، این فرد مؤمن است یا کافر، طبق نظر ما محترم است و طبق آن نظر احترامی ندارد؛ مثلاً یک انسان را که نمی دانیم مؤمن است یا کافر می کشیم. طبق نظر ما کار مشکوک نکرده ایم، بلکه حتماً کار حرامی مرتکب شده ایم چرا؟ زیرا انسان بما هو انسان محترم است.

حالا فرض بفرمایید، می دانیم این شخص خاص کافر است ولی هیچ گونه جرمی مرتکب نشده و مستأمن هم نیست؛ مثل این که در کشور دیگری است که حق شهروندی هم ندارد آیا در این صورت هیچ احترامی ندارد و می توان او را کشت؟

از آیه (لا ینهیکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم...) «خدا شما را از کسانی که در [کار] دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکرده‏اند باز نمی‏دارد که با آنان نیکی کنید و با ایشان عدالت ورزید زیرا خدا دادگران را دوست می‏دارد»  به دست می آید که نمی توان او را کشت به نظر من کسی که فساد عقیده دارد ولی در عمل کاری انجام نمی دهد و ابراز کفری هم نمی کند، چنین شخصی ظاهراً چون انسان است، حرمت دارد.

آیا از آیه (و لقد کرمنا بنی آدم) که مطلق آدم را فرموده یا تعبیراتی که در روایات ما وارد شده، نظیر جمله حضرت امیر در عهدنامه مالک که «اما اخ لک فی الدین أو نظیر لک فی الخلق» می توان استفاده کرد که انسان بما هو انسان کرامت دارد؟ ولو این که کافر باشد.

از دو منظر می توان به کرامت انسان نگاه کرد: یک وقت ما می گوییم، انسانیت ارزش و حرمت می آورد و کفر آن را از بین می برد و گاهی می گوییم که نه، اسلام و ایمان ارزش می آورد. قبل از احراز اسلام و ایمان اصلاً ارزشی وجود ندارد.

حال اگر ما گفتیم انسان بما هو انسان کرامت دارد و یک نفر زحمت کشید و مسیر را طی کرد ولی عقیده به حقانیت اسلام پیدا نکرد؛ یعنی جاهل قاصر است. هیچ دلیلی برای جواز قتل و بی حرمتی چنین شخصی وجود ندارد.

از آیه ای که شما فرمودید: (لا ینهیکم الله...) آیا می توان این معنا را فهمید که اصل این است که اگر انسان بما هو انسان حالت جنگ و ستیزه نداشته باشد نه تنها حق کشتن او را نداریم بلکه دستور داریم که به او نیکی کنیم و با عدالت رفتار نماییم؛ یعنی این اصل را می توانیم تأسیس کنیم که کسانی که نمی جنگند (لم یقاتلوکم و لم یخرجوکم من دیارکم) ولو این که کافر باشند نه تنها حق نداریم با آنها بجنگیم بلکه باید با آنان به خوبی رفتار بکنیم؛ چون (ان الله یحب المقسطین). خصوصاً این که در آیه بعدی جنبه ایجابی آن هم می آید که (انما ینهیکم الله عن الذین قاتلوکم فی الدین و اخرجوکم...).

بله همین طور است حتّی در مورد حضرت موسی که می گوید (سبحانک انی کنت من الظالمین) من نظرم این است که ظاهر آیه می رساند آن عمل خطا بوده ولو این که برخی تفاسیر می گویند، مراد ظلمت نفسی است؛ یعنی موقعیت خودم را که در خانه فرعون بودم از بین بردم.

الآن در دنیا و در بحث های حقوق بشر، صرف داشتن عقیده جرم نیست، نظر اسلام در مورد آزادی عقیده چیست؟

به نظر من عقیده باطل دو قسم است: اگر از روی تقصیر باشد جرم است ولی از روی قصور جرم نیست. البته به فرض اثبات. پس ما می گوییم ارزش انسان به انسانیت اوست، ولی این ارزش و کرامت را عقیدة باطل عن تقصیر از بین می برد.

غیر مسلمان در دنیا زیاد است، چه مقدار آنان را می توان گفت که عن تقصیر مسلمان نیستند؟

به نظر من نمی توان گفت که اینها عن تقصیر مسلمان نشده اند و نمی توان این همه مسیحی که الآن در دنیا هست را گرفت و کشت و گفت چون شما مسلمان نیستید باید کشته شوید! اصلاً آنها احتمال خلاف نمی دهند. در سیره ائمه و انبیاء هم اصلاً سابقه ندارد که انسان کافر قاصر را به خاطر کفرش کشته باشند. برای تأیید این مطلب می توان به حرمت قتل مجنون استناد کرد در حالی که مجنون نه مسلمان است و نه کافر.

در مورد پیام 8 ماده ای حضرت امام، حضرت عالی در متن قضایا بودید، هم قبل از صدور پیام و هم در پی آمدها و اتفاقات بعدی. لطفاً در این مورد هم مقداری توضیح بدهید؟

اتفاقاتی در جامعه رخ داده بود که خلاف بود و برخی از آنها را من خودم شخصاً به امام گزارش داده بودم، از بندهای مختلف پیام معلوم می شود که آن مسائل موجب صدور پیام شده است. قبل از صدور پیام هم مواردی بود که امام حساسیت نشان دادند.

یکی از مسائلی که اتفاق افتاد و امام حساسیت نشان دادند در مورد آیة الله شریعتمداری بود که ایشان در مورد مسائلی که اتفاق افتاده بود نامه ای به امام نوشته بودند. امام احساس کرده بودند که در مورد ایشان زیاده روی شده. شب بود حاج احمد آقا زنگ زدند، گفتند: امام با شما کار دارند. گفتم: من الآن وسیله ای ندارم تا خدمتشان برسم. حاج احمد آقا گفت: امام گفتند که اگر نتوانستید بیایید من پیام ایشان را به شما برسانم و کاری که امام با شما دارند در مورد آقای شریعتمداری است و امام نظرشان این است که جلوی این کارها گرفته شود. من گفتم: بسیار خوب من فردا اول صبح اقدام می کنم. حاج احمد آقا دوباره زنگ زد و گفت امام می فرماید: شبانه اقدام کنید. من گفتم الآن ممکن نیست چون نه کسی را دارم، نه شماره تلفنی از مسئولان قم دارم یکی ـ دو بار حاج احمد آقا تماس گرفت تا بالاخره در تماس چهارم یا پنجم گفت که امام قلبش گرفته و دکتر عارفی بالای سر امام است. در همان حال امام گفتند: که فلانی اقدام کرد؟

بالاخره به هر صورتی بود من نصف شب یکی از آشنایان در قم را فرستادم یکی از مسئولان را پیدا کرد و با من تماس گرفت.

به ایشان گفتم: در مورد آقای شریعتمداری چکار کردید؟ ایشان مطالب نامربوطی گفت. گفتم، امام می گوید: کاری نداشته باشید. او خواست مقاومت کند که من تند شدم و تهدیدش کردم. بعد او را عزل کردم و پنج بار هم دادم رادیو و تلویزیون بخوانند که اگر بار اول امام نشنیده باشد، حتماً در دفعات بعدی بشنود که فلانی عزل شد.

یکی از خصوصیت های برجسته امام حساسیت ایشان نسبت به تعدی به حقوق مردم و تخلف از قانون بود که یک مورد آن درباره آقایی بود که پس از گزارش هایی که از کارهای ایشان به اما م رسیده بود، من و مرحوم قدوسی را مأمور کرد که برویم و بررسی کنیم. البته من پس از یکی ـ دو جلسه بنا به مصالحی نرفتم و آقای قدوسی پی گیری می کردند و امام هم تا آن اواخر پی گیر قضیه بودند که بررسی ها به کجا رسیده است. یک تندروی هایی نیز از سوی برخی افراد در کردستان و اصفهان به حقوق مردم شده بود که گزارش آن را به امام دادیم و امام ناراحت شدند که از برخی از بندهای پیام 8 ماده ای پیداست که آن موارد مورد نظرشان بوده است.

مورد بعدی، گزارش هایی بود که در زمان بنی صدر در مورد وجود شکنجه در زندان ها به امام داده بودند که امام به من دستور دادند عده ای را مأمور بررسی مسئله بکنم و نتیجه را هم به مردم بگویم. در آن زمان، هفته ای یک شب (شب های پنجشنبه) من در تلویزیون گزارش بررسی ها را برای مردم بیان می کردم.

چون موضوع همایش، کرامت انسان است اگر در این مورد خاطره ای از حضرت امام دارید، بیان فرمایید.

قضیه ای در مورد مرحوم آیة الله حاج آقا ابوالفضل زنجانی اتفاق افتاد که من خودم هم در جریان مسئله بودم که با این موضوع تناسب دارد.

اولاً: امام به آقای زنجانی خیلی معتقد بودند و احترام می گذاشتند. آن موقعی که امام پاریس بودند من خدمتشان رسیدم از من خواستند: آقای طالقانی و حاج آقا ابوالفضل را دعوت کنید برای شورای انقلاب. من به اعضای شورای انقلاب گفتم که امام این طور فرمودند. آقایان گفتند: خودتان به حاج آقا ابوالفضل بگویید. من به ایشان گفتم که امام خواستند شما در شورای انقلاب شرکت کنید. حاج آقا ابوالفضل گفت: من پس از مشورت با آقای طالقانی جواب خواهم داد. پس از مشورت نظرشان این شده بود که آقای طالقانی بیایند ولی خودشان نیایند.

پس از مدتی حاج آقا ابوالفضل به برخی از اقداماتی که صورت می گرفت حساس شده بودند، بعد هم نامه ای علیه امام نوشت، احمد آقا نامه را آورد و من خواندم، دیم خیلی تند است.

من می دانستم که امام به ایشان علاقه دارد برای همین رفتم خدمت امام نامه را برده بودم که آرام آرام به ایشان بگویم پس از مقداری صحبت عرض کردم، حاج آقا ابوالفضل نامه ای نوشته اند. امام گفتند: بله دیده ام. عرض کردم، نامة تندی است. امام فرمودند: بله تند است، ولی هیچ کاری نکنید. پس از صحبت ها وقتی خواستم بروم مجدداً امام خودشان فرمودند: با حاج آقا ابوالفضل کاری نداشته باشید! هیچ عکس العملی نشان ندهید! در حالی که نامه تکثیر شده بود و عده ای هم آن را دیده بودند. به هر حال امام خیلی با کرامت رفتار کردند و در موارد مشابه هم روشِ امام همین بود.

*. زندگی نامه

در سیزدهم رجب 1344 قمری مصادف با سالروز میلاد امیرالمؤمنین(ع) و برابر با 8 بهمن ماه 1304 شمسی در شهر اردبیل در خانواده ای روحانی متولد شد.

تحصیلات خود را از شش سالگی با ورود به مکتب خانه آغاز کرد و در سال 1318 فراگیری درس های عربی را آغاز نمود. در سال 1319 برای ادامه تحصیلِ علوم حوزوی وارد مدرسه علمیة ملا ابراهیم در شهرستان اردبیل شدند و تا سال 1322 مقدمات را به پایان رساند.

ایشان در رمضان المبارک 1322 برای ادامه تحصیلات وارد حوزه علمیه قم شدند و از محضر آیات عظام: گلپایگانی، سید احمد خوانساری، شیخ مرتضی حائری، سلطانی، میرزا مهدی مازندارنی و علامه طباطبائی استفاده نمودند.

معظم له در سال 1324 برای ادامه تحصیلات عازم حوزه علمیه نجف اشرف شد و از محضر اساتیدی چون آیات عظام: خویی، حکیم، سید عبد الهادی شیرازی، میلانی و برخی دیگر از بزرگان بهره مند شد.

ایشان در سال 1327 به ایران مراجعت نمود و در درس خارج فقه آیة الله العظمی بروجردی و درس اصول و فقه آیة الله العظمی داماد و فلسفه علامه طباطبائی حاضر شد.

در مدت اقامت در قم یکی از اساسی ترین اشتغالات ایشان علاوه بر شرکت در درس اساتیدِ نام برده، تدریس رسائل، مکاسب و کفایه ومنظومه به طلاب خوش فهم و کوشا بود.

از دیگر فعالیت های ایشان تدریس تفسیر قرآن برای برخی از فضلای حوزه بود که دو روز در هفته برگزار می شد و این جلسات در تمام مدت اقامت ایشان در قم به طور منظم و مستمر ادامه داشت. در مدت حضور معظم له در قم توسط ایشان و عده ای از فضلای حوزه علمیه برای نخستین بار مجله ای به نام «مکتب اسلام» منتشر شد که با استقبال کم نظیری رو به رو گردید.

اقامت هشت ساله ایشان در اردبیل که ابتدائاً بنا به توصیه پزشکان شروع شد همراه بود با تدریس سطوح عالی برای طلاب اردبیلی که به خاطر حضور ایشان از قم به اردبیل بازگشته بودند و علاوه بر تدریس، اداره حوزه علمیه و تجدید بنا یا تعمیر ساختمان های مدارس و تأمین کمک هزینة طلبه ها از طریق شهریه از دیگر فعالیت های ایشان بود.

گسترش فعالیت های سیاسی معظم له در اردبیل موجب تشدید غیرقابل تحمل نظارت و کنترل دستگاه های امنیتی گردیده بود که ایشان به ناچار با نظر مشورتی حضرت امام در سال 1347 به تهران مهاجرت نمود و فعالیت های فرهنگی خود را به صورت تدریس و تحقیق و سخنرانی های مختلف ادامه دادند که برای انسجام این فعالیت ها معظم له مسجد و کانون توحید را تأسیس نمودند که کلاس های متعددی توسط سخنرانان و متفکران مذهبی در آن جا برگزار می شد، این فعالیت ها تا سال 1357 ادامه داشت.

پس از پیروزی انقلاب علاوه بر ادامه فعالیت های علمی، فرهنگی تا سال 68در قوه قضائیه به عنوان دادستان کل کشور و رئیس دیوان عالی کشور خدمات ارزنده ای ارائه نمودند.

از جمله فعالیت های فرهنگی ایشان تأسیس دانشگاه علوم انسانی «مفید» است که در حال حاضر بیش از 1200 دانشجو در آن دانشگاه در رشته های حقوق، اقتصاد، فلسفه، علوم سیاسی و علوم قرآنی در سطح کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکتری در حال تحصیل می­باشند.

ایشان علاوه بر تدریس و تحقیق تألیفات متعددی نیز دارند که برخی از آنها عبارتند از:

1 ـ فقه القضاء

2 ـ فقه الحدود

3 ـ فقه الدیات

4 ـ فقه القصاص

5 ـ فقه الشرکه

6 ـ فقه المضاربه

7 ـ فقه الشهادات

8 ـ جمال ابهی

9 ـ مناسک حج

10 ـ نهج الرشاد

11 ـ مقالاتی در تفسیر قرآن و چندین کتاب مخطوط که از جمله آنها یک دوره کامل اصول فقه می باشد.

ایشان پس از رحلت حضرت امام (ره) مجدداً به قم مهاجرت نمود و تدریس خارج فقه و اصول را آغاز کرد که تاکنون ادامه دارد.

 

منبع: همایش بین المللی امام خمینی(س) و قلمرو دین (1) کرامت انسان / مصاحبه های علمی، مجموعه آثار 13، ص 37.

. انتهای پیام /*