احیای هویت اسلامی در انقلاب امام خمینی(س)

 دکتر سید محمد ثقفی

 

قبل از هر بحثی در مورد اصلاحات، ابتدا باید مسائل و مصایب اجتماعی را درک کرد و سپس برای حل و اصلاح آنها چاره جویی نمود. امروزه لفظ «عقب ماندگی» دربارۀ ملتهای افریقایی و آسیایی که از کشورهای جهان سوم به شمار می آیند، به کار می رود؛ این لفظ بسیار توهین آمیز است. عقب مانده و غیرپیشرفته، اصطلاحاتی هستند که کشورهای پیشرفته از لحاظ اقتصادی و صنعتی در مورد کشورهای جهان سوم به کار می برند؛ و به عبارتی دیگر مراد از عقب مانده، آن تفاوتی است که به دلایل مختلف از جمله: تغییرات تاریخی خاص و عدم پیشرفت اقتصادی پدید آمده است. از لحاظ فنی و اقتصادی این کشورها در مقایسه با کشورهای پیشرفته، عقب مانده به شمار می روند.

 

خصوصیات و ویژگیهای عقب ماندگی

جامعه شناسان برای عقب ماندگی خصوصیتهایی را تعیین کرده اند که شناخت آنها حائز اهمیت است؛ این ویژگیها را به دو دستۀ اقتصادی و غیر اقتصادی تقسیم می کنند. در این مقاله ما به طور مختصر وضعیت اجتماعی و خصوصیات اقتصادی و فرهنگی و سیاسی جوامع عقب مانده را مورد بررسی قرار می دهیم.

 

وابستگی به نظام امپریالیسم جهانی

کشورهای عقب مانده در دو سه قرن گذشته به نحوی وابسته به امپریالیست جهانی بوده اند؛ و این امر علاوه بر تغییر سازمانهای اقتصادی و سیاسی، تأثیر عمیقی بر مسائل اجتماعی، فکری و روحی این کشورها بر جای گذاشته است؛ بنابراین مسلم است که استعمار جدید ضمن ارتباط بیشتر با ملتهای افریقایی و آسیایی و اظهار محبت دروغین در این کشورها به دنبال منافع خود می باشد تا جایی که در عصر حاضر، استعمار جدید سیاستی را در کشورهای جهان سوم پیش گرفته که آن را سیاست انسان دوستانه می نامند.

 

نظامهای سیاسی ناهمگون

در بیشتر کشورهای جهان سوم، به مردم یعنی صاحبان اصلی قدرت، اجازۀ دخالت در ادارۀ امور کشور را نمی دهند؛ بر این اساس قدرت و حکومت در دست اقلیت جامعه است که بر عامۀ مردم با زور و قدرت حکمرانی می کنند.

 

وضعیت اجتماعی ناهمگون

در کشورهای جهان سوم ارگانها و سازمانها بر اساس اصول و ضوابط ثابت و قدیمی به وجود آمده اند و به جای اهمیت دادن به مردم، و توجه به نیروی انسانی، بر اساس معیارها و ضوابط غیر صحیحی عمل می نمایند؛ و در فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی به جای اهمیت دادن به مقام و منزلت مردم، به روابط خانوادگی و خویشاوندی و مقام اجتماعی فرد، و معیارهای دیگری نظیر صنف و گروه توجه می شود. نظام اجتماعی در این کشورها به گونه ای است که عامۀ مردم معتقد به تأثیر تقدیر در تعیین جایگاه اجتماعی خود می باشند تا جایی که آنها جمود اجتماعی خود را با تقدیر مرتبط می سازند؛ و به طور کلی رفتار انسان در تغییر وضعیت خود را مورد نکوهش قرار می دهند و به دیدۀ شک و تردید به آن می نگرند و تلاش و کوشش جهت تغییر وضعیت خود و رسیدن به رفاه و بهبودی را عیب تلقی می کنند در حالی که بعکس، در برابر تقدیر سر تسلیم فرود آوردن، یک نوع تقوا و پرهیزکاری به حساب می آید.

 

بررسی عقب ماندگی فکری و روحی

گاهی آفتهای روحی روانی خاصی در اثر عقب ماندگی در جامعه به وجود می آید و این آفتها برای سلامت فکری و روحی مردم بخصوص مردم جوامع افریقایی و آسیایی خطر بسیار بزرگی محسوب می شود. در اینجا اثرات خوف، هراس و احساس ناامنی در جوامع عقب مانده را مورد بررسی قرار می دهیم. یک فرد در جوامع عقب مانده به دلایل اقتصادی و اجتماعی، دچار ترس و بی اعتمادی است؛ مهمترین دلایل این امر، احساس عدم امنیت، ظلم و ستم، و تجاوز و بی عدالتی در این جوامع می باشد؛ افراد این جوامع در جنبه های مختلف زندگی دچار خوف و هراس می باشند؛ آنها از هر امری حتی از فکر و نظریه ها و رفتار خود، مردد و در هراسند. خشکسالی، بیکاری، ظلم و ستم، دلهره از آیندۀ مبهم و تاریک، عملکرد عوامل دولت، مسائل زندانی شدن، عدم عدالت و ترس از دیگر خطرهای کوچک و بزرگ که سالها بر فکر و روح آنها اثر منفی به جای می گذارد، و در نتیجۀ آن، افراد این جوامع تا حدودی ترسو و بی اعتماد می شوند و بجز تحمل درد و رنج هیچ حرکت مثبتی را انجام نمی دهند.

 

اساس شناخت وظایف

آفتهای اجتماعی در جامعه چگونه به وجود می آیند و اسباب و علل این امر چیست؟

     اینها سؤالاتی هستند که جامعه شناسان سرگرم یافتن جواب مناسبی برای آن می باشند. یکی از دلایل به وجود آمدن معضلهای اجتماعی، عقب ماندگی جامعه است که خود به خود عاملی جهت به وجود آمدن آفتهای اجتماعی می شود.

     من فکر می کنم که یک دلیل اساسی عقب ماندگی؛ استعمارزدگی است که بررسی آن ضروری است، عدم اعتماد به نفس و وجود بحرانهای فکری و ذهنی، عواملی هستند که اعتماد فردی ـ ذاتی جامعه را متزلزل می سازند و در نتیجه مردم هویت اجتماعی خود را به فراموشی می سپارند. در اینجا سؤالی که مطرح می شود این است که مصایب اساسی کشورهای عقب مانده و در حال توسعه چیست؟ آیا وابستگی اقتصادی، استعمارزدگی، تعلیمهای نادرست، افکار و اندیشه هایی که بر اساس وهم و خیال به وجود آمده اند و غیره، یا عدم اعتماد به نفس در مردم یا به عبارتی دیگر عدم شناخت اجتماعی است؟ حالا به جواب می رسیم:

     تجزیه و تحلیل یک سیاستمدار: یک رهبر افریقایی به نام احمد بابامیسکی که در موریتانی رهبر یک جنبش به نام جنبش جوانان ـ که در مخالفت با امپریالیسم شکل گرفته است ـ می باشد، در نامه ای که برای سردمداران کشورهای جهان سوم نوشته است، مسائل اجتماعی مردم این کشورها را اینگونه تشریح می کند: چرا ملت عرب دچار تفرقه، جدایی و حس حقارت شده است، در حالی که برای رسیدن به اقتدار، همۀ امکانات لازم را در اختیار دارند؛ برای مثال: مال و ثروت، کثرت جمعیت، ارتش، موقعیت استراتژیک، افتخارهای سنتی و تاریخی. من از مشاهدۀ این وضعیت دچار حیرتم، و دیدن چنین وضعیتی جای تأسف است. چنین به نظر می رسد که رهبران ما در هر سطح و مقامی که هستند چه در ارکان دولت و یا رهبر حزب، قسم یاد کرده اند که در هیچ مسأله ای اتفاق نظر نخواهند کرد و متحد نخواهند شد، و پیوسته به خاطر اختلاف با یکدیگر در مبارزه و پیکار باشند؛ و بدین ترتیب آنها از دشمن مشترک خود غافل می باشند.

     آیا به یاد دارید زمانی را که شما با شادی و خوشحالی دربارۀ جنبش فلسطینیها و اتحاد عرب و غیره با یکدیگر بحث و گفتگو می کردید؟ شما با عملکرد خود به ما درس وحدت و یگانگی می دادید.

     ایشان در نامۀ خود پا را فراتر نهاده و دلایل اساسی آفتها و انحطاط اجتماعی را مورد بررسی قرار داده و می نویسد: یک مسألۀ دردناک این است که امروزه بر تمام فرهنگهای انسانی، فرهنگ دیگری مسلط شده است که تمام فرهنگهای انسانی صحیح را نابود می سازد. تمام جوامع غیر اروپایی به طور آشکار این واقعیت را مشاهده می کنند که سرچشمۀ زندگی آنها از بین رفته و وجود آنها به طور جدی مورد ستم و تجاوز قرار گرفته است.

     بعد از روشن ساختن مطلب فوق مطلب را ادامه می دهند و قبل از ذکر هرگونه علل و اسباب اظهار تأسف کرده و می نویسند: ما باید آمادگی لازم جهت تحمل مصایب و مشکلات را به دست آوریم؛ چرا که در جوامع، در شکل جنبشها و قیامها، و نیز در جذب و یا مقابله با تعلیمهای بیگانگان از خود قدرت و اراده ای نداریم؛ ما در آشکار ساختن لیاقتها و استعدادهای فطری خود ناکام می مانیم؛ و وضعیت جوامع ما آنقدر پست و ذلّت بار است که صحبت نکردن در مورد آن بهتر است. رهبران این جوامع با مشاهدۀ این وضعیت، مأیوس به نظر می رسند در حالی که از نگاههای آنها نور امید پدیدار است. احمد بابامیسکی در صفحات بعد دلایل اصلی این امر را بر شمرده و می نویسد:

     کشورهای غربی نمی توانند راهنمای درستی برای ما باشند؛ یعنی در راه و روشی که در پیش می گیریم دقت و توجه و آگاهی ضروری است؛ بلکه آنها با گمراه کردن ما به ما ضربه می زنند. وقتی در میان ما، فردی ضمیر و درون خود را به فراموشی می سپارد، در وجود او مسیحیت اروپا یا مارکسیستی پدیدار نمی شود، یا به عنوان مثال حسّ انسان دوستی در او نمودار نمی شود؛ بلکه در آینده چیزی که نصیب او می شود، مجموعه ای از اعمال و تقلید کورکورانه بر اساس عقاید و افکار پوچ و توخالی است که در آن، نه بنیاد روحی و معنوی وجود دارد، و نه بنیادی صحیح؛ احساس شادمانی مصنوعی از ظلم و ستم این است که این امر فقط در رابطه با تعدادی از افراد نیست بلکه تمام ملتهای جهان به این مصیبت دچار هستند؛ جایی که این معضل جایگزین معیار فرهنگ انسانی شده است و حامیان غیرتمند این فرهنگ، پیروان این فرهنگ را به رعایایی مبدل ساخته اند که نه برای آنها عزتی باقی مانده، و نه هویتی؛ بلکه همچون گله های گوسفند آنها را تحت کنترل خود در آورده اند و این افراد خود باخته همچون غلامانی شده اند که با دریافت پول در خدمت اربابان خود می باشند.

 

بحران هویت

مسألۀ اجتماعی جهان سوم، عدم شناخت و درک هویت اجتماعی است که بر اساس آن نسلی به وجود آمده که ضمن تقلید کورکورانه از بیگانگان از فرهنگ خود جدا شده و عزت فرهنگی خود را به فراموشی می سپارند، و در دنیای کنونی حیران و سرگردان شده اند. در عصر کنونی وظایف مصلحان جامعه و اندیشمندان چیست و چه مسئولیتهایی در قبال نسل آینده و حال بر عهده دارند؟ آیا آنها نبایستی در مورد وجود آفتها در جامعۀ خود بحث و اظهار نظر کنند و دربارۀ رهبران و حکومتهای وابسته به غرب و ضعف اقتصادی نباید اظهار نظر کنند؟ آیا در مورد نفوذ استعمار نوین در گروههای مردمی یا در مورد بحران هویت و یا احیای ارزشهای متعالی و هویت فرهنگی خود و اصل بازگشتن به خویشتن نباید بحث و گفتگو کنند؟ این یک مسألۀ اساسی است که بر اساس آن، ضمیر و نهاد تمام روشنفکران و رهبران دچار اضطراب می شود، این همان نکته ای است که امام خمینی(س) در دوران قیام خود ضمن تأکید بر آن، جهان اسلام و نسل جدید را از آن آگاه ساختند؛ و حالا ضروری است که اندیشمندان اسلامی این مسأله (هویت) را روشن و واضح سازند که مقصود از هویت اجتماعی چیست؟ هویت اجتماعی یک مسلمان چیست؟

     ما در رابطه با امام خمینی(س) به این حقیقت دست یافتیم که ایشان چرا از میان تمام مفاهیم هویت اجتماعی، بیشتر بر شناخت و هویت اسلامی تأکید نموده اند.

 

مفهوم هویت اجتماعی

یک ادیب متعهد نوشته است که: یک ملت قبل از هر چیز باید از موجودیت خود اطمینان حاصل کند تا استحکام اجتماعی و سلامت ملی، دچار تزلزل نگردد؛ عدم اطمینان از موجودیت خود، وجود فرد و آرزوهای زندگی او را پایمال می سازد؛ وقتی که یک ملت از موجودیت خود اطمینان یابد، مسأله ای که پیش از هر چیز دیگر متوجه آن می شود خودیابی یا درک موجودیّت خود است که بر اساس آن احساس می کند که دارای یک حقیقت تاریخی و نیز صاحب ریشه و بنیادی اصیل می باشد، نتیجۀ این امر یقین و امید بر خویشتن است که در او احساس بقا و دوام می آورد؛ و عواملی که بر وجود او تأثیر گذارند، آشکار می شوند.

     احساس وجود خودیّت امری جالب و نیکوست که به یک ملت مفهوم و معنا می بخشد و در او احساس زندگی، خوشحالی و رشد و ترقی را پدیدار می سازد. شناخت اجتماعی یا هویّت اجتماعی منشأ تمام خواسته های موجود در انسان است؛ عدالت اجتماعی، آزادی، حاکمیت قانون و غیره در فضای شناخت اجتماعی آرزوهای انسانی، بهتر شکوفا می شوند. در اینجا سؤالی که پیش می آید این است که مفهوم هویت اجتماعی چیست؟

     طبق نظریۀ شخصیتهای اسلامی، قیام امام خمینی(س) با نظریه و اندیشه های اجتماعی سایر متفکران اسلامی هماهنگ بوده است، اگر چه نظریۀ بازگشت به خویشتن به طور عملی در قیام امام خمینی(س) نمودار شد؛ ولی در آثار علامه اقبال لاهوری و دکتر شریعتی نیز این اندیشه مشاهده می شود؛ و ذهن مردم از قبل با این نظریه آشنایی داشته است و در شکل گیری این اندیشه، عملکرد علامه اقبال حائز اهمیت می باشد.

 

انواع خودی

علامه اقبال در این رابطه دو نوع خودی را بر شمرده اند: یکی فردی و دیگری اجتماعی. مطابق نظریۀ اسلامی، مفهوم خودی فردی، جوهره و ذات انسان است که به انسان هویت و شخصیت می بخشد. شناخت مفهوم خودیت برای انسان جهت تشخیص مسؤلیتهای خود در کرۀ خاکی ضروری است؛ چرا که مفهوم جانشینی خدا در روی زمین، در شناخت خودیت انسان است.

 

پیکر هستی از آثار خودی است

  هر چه می بینی ز اسرار خودی است

 

     به عبارتی دیگر مفهوم حقیقی انسان، جلوه و مظهر دمیدن روح خدا در جسم انسانی است، علامه اقبال، خودی را در سه مرحله بیان می کند:

     1. اطاعت؛

     2. تسلط بر نفس؛

     3. جانشینی خدا.

     ایشان ضمن روشن ساختن اولین مرحله می گویند:

 

تو هم از بار فرائض سر متاب

 برخودی از عندهُ حسن المآب

در اطاعت کوش ای غفلت شعار

 می شود از جبر پیدا اختیار

هر که تسخیر مه و پروین کند

 خویش را زنجیری آیین کند

     مرحلۀ دوّم، تسلط بر نفس و به کنترل در آوردن درون خود است:

 

هر که بر خود نیست فرمانش روان

 می شود فرمان پذیر از دیگران

 

     و بالاخره جایگاه عالی در تربیت خویشتن، جانشینی خدا در روی زمین است که ایشان (اقبال) در این باره می گویند:

 

نایب حق در جهان بودن خوش است

 بر عناصر حکمران بودن خوش است

نایب حق همچون جان عالم است

  هستی او ظل اسم اعظم است

از رموز جزء و کل آگه بود

  در جهان قائم به امر الله  بود

 

 خودی اجتماعی

خودی اجتماعی آن قسم از خودیت است که بر زندگی اجتماعی انسان حاکم است؛ و این هویّت و شناخت فرهنگی یک فرد مسلمان است که سرچشمۀ آن توحید و نبوت پیامبر اکرم(ص) است و فرد مسلمان را با وحدت امت مسلمان پیوند می دهد؛ اقبال در این زمینه می گوید:

 

فرد را ربط جماعت است

 جوهر او را کمال از ملت است

تا توانی با جماعت یار باش

 رونق هنگامه اصرار باش

فرد می گیرد ز ملت احترام

 ملیت از افراد می یابد

فرد تا اندر جماعت گم شود

 قطرۀ وسعت طلب قُلزم شود

     در اندیشۀ اقبال، اگر وجود فرد با پیکرۀ ملت پیوند یابد، همانند قطرۀ آبی است که به دریای بیکران می پیوندد:

 

وحدت او مستقیم از کثرت است                            کثرت اندر وحدت است

 

     و فرد مسلمان در سایۀ این وحدت، یک هویت و شناخت مستقلی را به دست می آورد که مطابق هویت و شناخت اسلامی است.

 

ما مسلمانیم و اولاد خلیل

  از ابیکم گیر اگر خواهی دلیل

ملت ما را اساس دیگر است

  این اساس اندر دل ما محضر است

تیر خوش پیکان یک کیشیم ما

  یک نما یک بین یک اندیشیم ما

در نمای ما، مآل ما یکی است

  طرز و انداز و خیال ما یکی است

ما ز نعمتهای او اخوان شدیم

  یک زبان و یک دل و یک جان شدیم

 

     بدین ترتیب هویت اسلامی به وجود آمد و این هویت آرزوی قلبی هر مسلمانی است. امروزه هویت اجتماعی ما همین هویت اسلامی است که زندگی ما و وجود ما را از دیگران متمایز می گرداند، این نشان شناخت ما است که به ما استقلال بخشیده است. در این رابطه یکی از صاحبنظران، قیاس زیبایی را به کار برده و می گوید: نسل جوان مشرق، از رسوم و آداب سنتی و مذهبی و دینی به شکل معقول و اندیشمندانه استفاده کرده و پیوند خود را با جغرافیای طبیعی و تاریخی مشرق مستحکم کرده و بر اساس حقیقت خواهی هویت مشرقی خود را پذیرفته و موجودیت خود را به اثبات می رساند، به این دلیل که مذهب که یک جزء اساسی هویت، بلکه بنیاد کلی آن است، سایر ریشه های هویت را با تاریخ آن پیوند می دهد، و حیات هویت به شمار می آید. مذهب از عناصر استقلال شخصیت و خود اعتمادی و عامل شناخت هویت است. آنها (جوانان مشرق) به وسیلۀ مذهب به وطن اجدادی خود بازگشته و از غربت و پریشان حالی رهایی می یابند.

 

جستجوی انسان وظیفه شناس (متعهد)

در این شکی نیست که هویت اسلامی و شناخت اجتماعی، اجزای جامعه اسلامی را تشکیل می دهد. وقتی که سخن از شناخت اجتماعی به میان می آید، لازمۀ آن، شناخت فردی آن است؛ و در جنبش اسلامی بر خودآگاهی فردی تأکید زیادی شده است. امام خمینی(س) در رهنمودهای خود، اسلامی بودن تربیت و رفتار را شرط اساسی برای یک مسلمان انقلابی قرار داده اند؛ شناخت ویژگیهای یک فرد متعهد و سالم یکی از عوامل اساسی شناخت و خودآگاهی اجتماعی است؛ اگر جنبشهای اسلامی برای حصول مقاصد خود، خواهان تشکیل یک جامعۀ ایده آل باشند، به یقین آنها در دنیای خیالی نمی توانند چنین جامعه ای را بیابند؛ بلکه برای تشکیل چنین جامعه ای، باید افراد سالم و فعال را پرورش بدهند و تربیت کنند و با ایجاد اتحاد بتوانند جامعه ای ایده آل را تشکیل دهند. شخصی که صاحب خودآگاهی فردی است، در اصطلاح، شخصی متعهد و از لحاظ روانشناسی، شخصی فعال و متحرک نامیده می شود و نقطۀ مقابل این شخص، شخص تنبل و بی تعهد است. ما در اینجا خصوصیتهای چنین افرادی را از نظر علم روانشناسی و نیز از نظر تعلیمهای اسلامی مورد بررسی قرار می دهیم:

 

 

خصوصیات فرد تنبل و بی تعهد

خصوصیات یک فرد فعال و متعهد

1. چاپلوسی و تملق

1. تنفر از چاپلوسی و جدیت در سخن

2. عادت به دروغگویی

2. تنفر از دروغ و دروغگویی

3. فعالیت بر اساس اقتضای زمان

3. دارای صبر و احساس می باشند

4. ترس از جستجوی اسباب و علل

4. اشتیاق قلبی به عمل تلاش وجستجوی اسباب و علل و استعدادهای فطری

5. ترس از انتقاد

5 . انتقاد پذیر بودن

6. ترس از لیاقتهای ذاتی

6. تلاش در جهت شکوفا ساختن استعدادهای فطری خود

7. ترس از تغییرها و دگرگونیها

7. نفرت از وضعیت ثابت و سعی برای ایجاد تغییرات

8. کمک از دیگران خواستن و بار خود را به دوش دیگران انداختن

8. تنفر از استثمار دیگران

9. عدم رغبت به زحمت و تلاش

9. علاقه و اشتیاق زیاد به کار و فعالیت

10. تظاهر به تلاش و فعالیت

10. مطابق خواستۀ شخصی و انگیزه های درونی مشغول فعالیت بودن

11. عدم برخورداری از اعتماد و امید به خویشتن

11. برخورداری از خود اعتمادی و امید به خویشتن

12. خود را حقیر دانستن

12. خود را مهم دانستن

 

13. عدم پیشرفت و ترقی در معلومات و تجربه های اندوخته

13. سعی و تلاش جهت پیشرفت و ترقی و افزایش معلومات و تجربه های خود

14. عدم اهمیت به وقت

14. وقت را غنیمت شمردن و اهمیت دادن به آن

15. همیشه مأیوس و ناامید بودن

15. همیشه امیدوار بودن

16. پرهیز از سنجش نفس خود

16. سنجش نفس خود

 

 

      اینها اموری می باشند که در تعلیمهای اسلامی ذکر شده اند و تفاوت بین انسان متعهد و فعال و انسان غافل و لاقید را روشن می سازند؛ در قرآن نیز خصوصیتهای یک فرد غافل و تنبل ذکر شده که شامل عناوین فوق می شود. از علامۀ اقبال گرفته تا حسن البناء و سید قطب و امام خمینی(س)، و در افکار و اندیشه های متفکران مسلمان نیز چنین ویژگیهایی با برهان و دلیل ذکر کرده اند.

     کتاب ارزشمند سید قطب به نام ویژگیهای اندیشه اسلامی، مهمترین سند اثبات این امر می باشد که ادیب برجسته حجت الاسلام والمسلمین سید محمد خامنه ای آن را به فارسی ترجمه کرده اند.

 

کردار و سیرۀ پیامبران در احیای خودیت (خودی) انسان

در تعلیمهای اسلام و قرآن یک نوع خودی بیان شده است که در انسان وجود دارد و کسانی که این حقیقت را در خود نیافتند به یک نوع آسیب و زیان مبتلا شده اند؛ سورۀ زمر، آیۀ پنجم، و سورۀ شوریٰ، آیۀ چهل و پنج، همراه یک تعبیر این حقیقت را بیان کرده است:

     انّ الخاسرینَ الذینَ خَسروُا اَنفسَهم و اهلیهم یومَ القیامهِ؛ زیانکاران کسانی هستند که نفوس خود و اهل بیت خود را در روز قیامت به زیان و عذاب انداخته اند.

     به یقین کافران و انسانهای غافل در زندگی چیزی را درک نمی کنند و از ارزشهای انسانی بی بهره اند. این انسانها در ابتدا، خودیت انسانی خود را از دست می دهند، سپس سرمایۀ فطری و ذاتی خود را بر باد می دهند. مهمترین مسئولیت پیامبران، احیا کردن فطرت انسان و آگاه ساختن انسان از حقیقت خود و هدایت او به سوی فطرت اصلی بود؛ شهید آیت الله  مطهری در این زمینه می گویند: پیامبر اسلام استعدادهای فطری انسان را روشن ساخته و برای بیدار کردن شعور و عشق نهفته در وجود انسان برانگیخته شدند؛ پیامبر اسلام(ص) خود را مذکر (بیدار و آگاه کننده) می نامند. پیامبران به طور کلی به رابطۀ انسان با کائنات، و تکامل زندگی بسیار توجه داشتند و مردم را به خودآگاهی خویشتن رهنمون می ساختند؛ ولی یک متفکر، بیشتر از هر چیز شعور اجتماعی مردم را روشن می سازد و آنها را با منافع طبقاتی و ملی خود، آگاه می کند.

     حضرت ابراهیم وقتی مشاهده کرد جامعه از خود بیگانه گشته است و یک انسان صاحب عقل و شعور، علاوه بر اینکه در برابر یک بُت بی جان و بی روح، سر تعظیم فرود می آورد، گوهر وجودی خود را نیز فراموش کرده است، یک اقدام اجتماعی را انجام داد و تمام بتها را شکست؛ و وقتی که از ایشان علت شکستن بتها را سؤال کردند، ایشان بت بزرگ را عامل این کار معرفی کرده و فرمود: این کار را بت بزرگ انجام داده است؛ بدین ترتیب با اقدام انقلابی خود، ضمیر مردم جامعه را بیدار ساخت که در نتیجۀ آن، مردم خودباوری خود را به دست آوردند و از خواب غفلت بیدار شدند.

     فرجعوا الی انفسهم فقالوا انکم انتم الظالمون؛[1] آنان آنگاه با خود فکر کردند و با هم گفتند: البته شما ستمکارید (که این بتان عاجز و بی اثر را می پرستید نه ابراهیم که آنها را در هم شکسته است).

     اگر حضرت ابراهیم مردم جامعۀ خود را با حس خداجویی و خودیت فرد، آگاه ساختند، حضرت موسی نیز خودی اجتماعی و فردی قوم بنی اسرائیل را احیا کرد و یک جامعۀ متفرق و از هویت خود جدا گشته را به یک ملت زنده و مستقل تبدیل کرد؛ بعد از حضرت موسی، حضرت داود نیز یک حکومت توحیدی را تأسیس نمود؛ خاتم النبیین حضرت محمد مصطفی(ص) به وسیلۀ نظریۀ حیات الهی، فطرت انسانی، ملت جاهل و فاقد خودیت و ملت مرده را احیا فرمودند و جامعۀ آن عصر عرب را به یک جامعۀ متحرک زنده مبدل ساختند؛ پیامبر اکرم(ص) پیغام توحیدی و وحدت آفرین و طاغوت شکن خود را به اقصی نقاط جهان رسانیدند. مسئولیت انبیا، بیداری انسانها و جوامع انسانی، زدودن خرافات و افکار جاهلیت از فکر و ذهن آنها، ایجاد شور و ولوله در دلهای مرده، نظم بخشیدن به جامعه و ایجاد وحدت در آن است، در سورۀ انفال آمده است:

     یا ایها الذین آمنوا اطیعواالله  و رسوله ولاٰ تَوَلَّوا عَنه و انتم تسمعونّ؛[2] ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا و رسول او را اطاعت کنید و از او روی بر نگردانید، وقتی که سخنان ایشان را می شنوید.

     امام خمینی(س) و دیگر مصلحان دنیای اسلام نیز راه و روش انبیای بزرگوار را در پیش گرفتند و با کردار و رفتار پیامبرگونۀ خود ضمن بیداری دلها، جوامع انسانی را نیز احیا کردند.

 

تفاوت بین احیا و یادآوری

در مسیر اصلاح دینی، جایی که کردار و رفتار پیامبران تذکر (یادآوری) و بیدار ساختن فطرتها و روشن ساختن استعدادهای فطری و ذاتی است:

     لیستأدُوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته... و یثیروا لهم دفائن العقول؛[3] در آنجا مسئولیت علمای دین، احیای دین و ارزشهای حقیقی است که به دست فراموشی سپرده شده اند. در اینجا سؤالی که مطرح می شود این است که تفاوت بین این مسئولیتها چیست؟ آیا اگر علمای دین وظایف انبیا را انجام دهند، یا راه و روش آنها را ادامه داده و مسئولیتهای جداگانۀ خود را به انجام برسانند، جانشین پیامبران محسوب می شوند؟ و دیگر اینکه علمای دین در نظام دینی چه نوع تغییراتی را به وجود می آورند و شکل جامعۀ دینی را بر اساس چه بنیادی قرار می دهند؟ اینها سؤالهایی اساسی هستند که به هنگام بررسی مفهوم بیداری در افکار و ذهنها، نمودار می شوند. در عصر جدید برای اصطلاح بیداری، مفاهیم مختلفی وجود دارد که توجه به مفهوم واقعی، بیداری در جامعۀ اسلامی و جایگاه افراد آگاه کننده و علمای دین را مشخص می سازد.

     مقصود از احیا یا بیداری به طور عموم توجه کردن به جنبه هایی است که دچار غفلت یا فراموشی شده اند؛ برای مثال، یک مکتب فکری در بعضی جنبه ها مورد توجه است در حالی که جنبه های دیگر آن به طور کلی به دست فراموشی سپرده شده که در نتیجۀ آن، پوششی از غفلت و فراموشی، آن مکتب را در بر می گیرد. شخصیتهایی که منجی جوامع انسانی هستند، جنبه های فراموش شدۀ یک مکتب فکری را احیا کرده و شکلی جدید به آن می بخشند و به جامعۀ مردۀ خود روح تازه ای عطا می کنند.

     تأکید بر نفی جدایی دین از سیاست، استنباط از احکام و اجتهاد مطابق مقتضیات زمان و مصلحت اسلام، توجه به دو عنصر زمان و موقعیت، حفظ عظمت و عزت مسلمانان به وسیلۀ برقراری نظم و قانون در جامعه، ایجاد مدارس دینی، وحدت و هماهنگی بین دانشگاهها و دانشکده ها، راندن افراد ناسالم از مراکز تربیتی، شرکت زنان در فعالیتهای اجتماعی ضمن حفظ حجاب و عفت و حیا و پرهیزکاری، اظهار عملی تقوا و ترس از خدا، نکوهش تنبلی، کاهلی، خاموشی، ریاکاری، مقابله با جمود فکری و خلاصه اینکه تقویت و احیای اسلام ناب محمدی(ص) در تمام جنبه های زندگی، مسائل بسیار مهمی می باشند که در قرن اخیر، یک هدایتگر روشن ضمیر، به نام امام خمینی(س) با سعی و تلاش و فداکاری خود آنها را به انجام رساندند.

     وظیفۀ عالم دین این است که مفاهیم سنتی دین را همراه با تعبیر و تشریح جدید و به شیوۀ نوین ارائه دهد و عناصر فراموش شدۀ دین را در قالب جدید و معیار واقعی، احیا کند و خلاصه اینکه به یک جامعۀ مرده روح تازه ببخشد و شناخت و هویت حقیقی آن را روشن سازد.

 

تفاوت بین قیام امام خمینی(س) و قیام مهاتما گاندی

امام خمینی(س) و گاندی هر دو رهبر روحانی کشور خود بودند؛ هر دو کشور خود را از چنگال نظام سلطنتی نجات بخشیدند؛ و استقلال و خودمختاری را برقرار ساختند، علاوه بر آن هر دو رهبر در میان مردم روحیۀ خود اعتمادی را به وجود آوردند و از ذهن و فکر آنها خوف و هراس را زدودند؛ ولی این دو رهبر در عمل فرق زیادی با هم دارند؛ گاندی به وسیلۀ مبارزۀ منفی به هندوستان آزادی بخشید و به قول «رابرت شواتیزر» در اندیشۀ اندیشمندان گذشتۀ هندوستان، ایده هایی چون ترک دنیا، و عدم آزار جانداران وجود داشت و این عقاید را برای حصول هیچ یک از مقاصد عملی خود به کار نمی بردند، بلکه عمل بر اساس این عقاید را یک وظیفۀ دینی و احساس روحی جهت رهایی از آلودگی دنیایی می دانستند؛ ولی گاندی جهت تغییر نظام زندگی بر اساس «آهنسا» (عدم آزار و اذیت جانداران) سعی و کوشش فراوانی را به عمل آورد. ایشان منزلت قبلی خود یعنی «آهنسا» را به دست فراموشی می سپرد و از آن پیروی نکرد. امام خمینی(س) و مهاتماگاندی از لحاظ کیفیت و روش و طریقه با هم نیز اختلاف اساسی دارند:

     1. گاندی باعث تغییر آیین «آهنسا» شد و به آن یک حالت مثبت بخشید؛ در حالی که امام خمینی(س) ارزشهای فراموش شدۀ اسلام را احیا کردند و گرد و غبار غفلت را از چهرۀ واقعی اسلام زدودند؛ و اسلام حقیقی را نمایان ساختند؛ به عبارتی دیگر، به شیوۀ مطلوبی روش اثبات اسلام را ارائه کردند.

     2. در جد و جهد منفی گاندی، عناصر دین و تقدس وجود ندارد؛ او با قیام علیه استعمار پیر انگلستان، در میان مردم هندوستان یک شیوۀ جدید و تجربۀ نوینی را پدید آورد.

     ولی قیام امام خمینی(س)، برای برقراری نظام دینی بود، یا به عبارتی دیگر عطا کردن رنگ و لعاب دینی به انقلاب بود که بر اساس آن، جد و جهد و ثابت قدمی یک نوع مسئولیت و تکلیف دینی به حساب می آمد؛ و کسانی که در این راه با جان نثاری و فداکاری به ملکوت اعلا می پیوستند لقب شهید به خود می گرفتند؛ و مقام آنها در حد شهدای صدر اسلام محسوب می شد؛ بر اساس دو ویژگی مذکور، جامعۀ اسلامی نه تنها خودی اجتماعی خود را به دست آورد، بلکه ترقی و پیشرفت سیاسی، اجتماعی غیر قابل توصیفی را کسب نمود.

     امام خمینی(س) نظام 2500 سالۀ استبداد سلطنتی را سرنگون ساختند و نظام اسلامی را به جای آن برگزیدند.

 

ابتکار عمل امام خمینی(س) در استفاده و به کارگیری مفاهیم

آیت الله  نائینی، متفکر جماعت اسلامی نهضت مشروطه، از تعلیمهای اسلامی، یک طرح هماهنگ را برای تشکیل حکومت اسلامی ارائه دادند که آن را به صورت یک کتاب به نام تنبیه الامة و تنزیه الملة (بیداری ملت و تطهیر دین) در آوردند، ایشان این کتاب خود را با اقتباس از کتاب طبائع الاستبداد کواکبی نوشتند و اصطلاحهایی را به کار برده است که مظهر دو نظام دیکتاتوری و حکومت بر اساس قانون می باشد.

     اگر چه تنبیه الامة که مشتمل بر مقررات و آیین نامۀ نظام اسلامی، آیین نامه و منشور خوبی بود؛ ولی نویسندۀ آن تحت تأثیر افکار زمانۀ خود، در آن اصطلاحهایی را مشابه کتاب کواکبی ذکر کرده اند؛ ولی امام خمینی(س) علاوه بر تألیف کتاب حکومت اسلامی در سخنرانیها و خطبه های خود، اصطلاحها و تعبیرهای زیبایی را به کار برده اند که برگرفته از قرآن و احادیث بود، مانند استکبار جهانی، مستضعفان، امت اسلامی، مترفین، ایام الله ، حزب الله ، شیطان بزرگ، طاغوت، جبار و غیره... ایشان به این اصطلاحها مفاهیم جدید و سیاسی و اجتماعی بخشیدند تا جایی که اصطلاحهای انقلابی امام خمینی(س) علاوه بر تشکیل یک ادبیات خاص، بر حالتها و واقعیتها اثر بسیار زیادی بر جای نهاد. به این ترتیب ایشان در عین حالی که عالم دینی و اندیشمند مذهبی بودند، نهایت سعی و تلاش خود را جهت برقراری نظام اسلامی به کار بردند.

 

عالم دینی و متفکر مذهبی

از نظر بعضی از متفکران، اندیشمند مذهبی و عالم دینی با هم تفاوت دارند؛ و معتقدند که علمای دین فقط از جنبه های باطنی و درونی دین را درک می کنند؛ بنابراین آنها تأثیری بر حوادث و واقعیتهای جامعه ندارند؛ ولی اندیشمند مذهبی دین را اصلاح کرده و مفهوم تازه ای به آن می بخشد؛ البته از دیدگاه دیگر مکاتب فکری، آنها از جنبۀ معرفت به دین می نگرند، در این زمینه یک متفکر گفته است: ساختار نو و احیا از استنباط احکام بالاتر است و جنبه های مختلف این مکتب فکری، نتیجۀ شناخت تغییرهای تاریخی و اجزای درونی آن است؛ و مقایسۀ آن با دیگر مکاتب فکری و در محدودۀ جغرافیایی دیگر مکاتب، یک تعریف جدید، و ادراک آن در میان سایر معرفتها، مترادف با منزلت بخشیدن به آن است.

     انسان به واسطۀ دانشها و پرسشهای جدید، توقعهای جدید دارد مسائل گذشته را به شیوۀ جدید درک می کند و همین ایدۀ جدید پایه گذار شیوۀ نوین است. ساختار نوین دین، جزء مسئولیتهای اندیشمندان مذهبی به حساب می آید، نه عالمان دینی؛ به دلیل اینکه اندیشمندان دینی علاوه بر تأثیر زیادی که در حوادث و جریانها دارند، باعث به وجود آمدن دگرگونیها و تغییرهایی می شوند؛ و اگر عالم دین بر این اساس رفتار کند او نیز جزء اندیشمندان به حساب می آید؛ آیت الله  شهید مطهری، جزء اینگونه اندیشمندان دینی بودند. بر اساس این تعریف در شیوۀ مکاتب فکری خارجی بیشتر بر ساختار فکری تأکید شده است، البته اصلاح مذهب ما و درک آن، تحت تأثیر تعالیم و معارف اندیشمندان خارجی نیست؛ بلکه به طور کلی از طریق فهم، ادراک درونی و باطنی آن را در می یابیم؛ ولی بر اساس این تعریف، نمی توان شخصیتهای برجسته ای همچون سید جمال الدین اسد آبادی، شیخ محمد عبده، امام محمد غزالی، ابوالاعلی مودودی و امام خمینی(س) را جزء اندیشمندان دینی به حساب آورد، به این دلیل که هیچ یک از این بزرگان دین برای فهم و درک جدید مذهب از معارف خارجی استمداد نطلبیدند. علامه اقبال و دکتر شریعتی جزء علما و اندیشمندان مذهبی به شمار می آیند، علمایی چون سید جمال الدین اسدآبادی، سید محمد باقر صدر، مولانا مودودی، سید قطب و امام غزالی در زمرۀ اندیشمندان مذهبی به شمار نمی آیند، در حالی که جزء جماعت فرهنگی و سنتی اسلام بودند.

     از نظر ما این تعریف بیشتر بر محور انحصار است. بر اساس آن جهت حل مسائل، بیشتر بر تقویت شکل ظاهری دانشگاهها و مدارس دینی تأکید شده، در حالی که مسأله عمقی تر از این است.

     آیا تحریف در دین را ـ که تمام ادیان و مذاهب به آن دچار شده اند ـ می شود مسأله ای درونی به حساب آورد، یا آن را یک مسألۀ خارجی قلمداد کرد؟ تحریف مفاهیم دینی، تحریف هدایتگریهای دینی، نفوذ عناصر خارجی در مفاهیم دینی مثل مکتب فکری مسیحیت و نفوذ عنصر گوشه نشینی در روز چهارشنبه، جدایی دین از سیاست، وجود خرافات بی شمار در جنبه های فرهنگی و دینی، به طور یقین در ارتباط با احیای دین و ساختار جدید دینی می باشند و جزء قلمرو درونی دین محسوب می شوند؛ و یک گروه از اندیشمندان مذهبی و علمای دین مسئولیت حل این مسائل را به عهده گرفته اند که با تحرک بخشیدن به مکتب فکری، آن را از آفتها و آلودگیها پاک کرده و جامعه را تبدیل به یک جامعۀ ایده آل نموده اند.

 

تعریف اندیشمندان مذهبی

مفهوم روشنفکری مذهبی، ساختار جدید یا تحرک بخشیدن و عمل تطهیر (اصلاح) است. ما تعریف احیا یا بیداری را از گفتار امامان معصوم(ع) برگرفته ایم که می فرمایند:

     «انهم اُسّ الاسلام النامی»؛ ائمۀ اطهار(ع) هادی و رهبر اسلام و باعث تحرک بخشیدن به دین می شوند.

     در رابطه با علمای دین، حدیثی از ائمه اطهار(ع) ذکر شده که می فرمایند:

     «فان فینا اهل البیت فی کل خلف عدولا ینفون عنه تحریف الغالین و امتحال المبطلین و تأویل الجاهلین»؛ در میان ما اهل بیت(ع) در هر دوره ای علمای عادل وجود دارند که مذهب را از تحریف مبالغه گویان، دروغ پردازی گروه باطل، و تأویل افراد نادان، محفوظ می دارند.

     از نظر ما مفهوم ساختار جدید دینی، تحرک و اصلاح آن است؛ یعنی مسئولیت تحرک و اصلاح در ادراک مفاهیم جدید دینی، و حفظ دین از تحریف و بدعت، برعهدۀ افرادی است که صاحب شناخت صحیح، و فهم و ادراک عمیق دینی می باشند و اگر تعلق به گروه دیگری داشته باشند، فرقی ندارد؛ و از دیدگاه جامعه شناسان اینها متعلق به یک گروه می باشند. علامه اقبال، سید جمال الدین، شریعتی، آیت الله  صدر، مولانا مودودی، آیت الله  شهید مطهری، سید قطب و امام خمینی(س)، همچون شاخه های پر ثمر یک درخت می باشند. این امر مسلم است که لازمۀ فطرت، شناخت عمیق از دین، آزادی اندیشه و ذهن، خارج شدن از شیوه های تقلید کورکورانه و قدم نهادن در میدان تحقیق است و جهت رسیدن به این مقام، بصیرت لازم است نه بصارت.

 

زاهدی در پلاس پوشی نیست                    پارسا پاک باش و اطلس پوش

 

     تاریخ بیداری و احیای دینی، این حقیقت را روشن می سازد که افرادی که تقلید کورکورانه را رها کرده و شجاعانه در میدان تحقیق قدم نهاده اند و دوباره جهت شناخت عمیق دینی سعی و تلاش خود را به کار برده اند، باعث به وجود آمدن دگرگونیهای جدیدی شده اند. آنها در تغییر سرچشمۀ تمام واقعه ها و حوادث، آنگونه قدم به میدان عمل نهادند که در جامعه، فکر و اندیشه را به طرز صحیحی تشریح و تعبیر کردند.

 

هویت اسلامی به جای هویت ملی

در این رابطه علامه اقبال و امام خمینی(س) بر اساس معرفت عمیق دینی، شناخت و هویت اجتماعی فرد مسلمان را در شناخت دینی او می دانند؛ نه در هویت ملی او.

     مقصود از هویت ملی، در رابطه با مردم خودآگاهی است که این هویت، پیوند نسلی و قومی انسان را تشکیل می دهد که بر اساس آن، زندگی مشترک در یک سطح و طبقه، قوانین مشترک، آداب و رسوم، تاریخ، فتحهای تاریخی، شکستها، زبان و ادبیات مشترک، و به طور کلی فرهنگ مشترک در میان مردم، یک نوع وحدت و هماهنگی به وجود می آید. همان طور که یک شخص در ذات خویش خودیت را به همراه دارد، یک ملت نیز به خاطر فرهنگ مشترک دارای یک نوع خودیت ملی می باشد.

     فرهنگ مشترک، رابطۀ نسلی و نژادی در میان مردم، وحدت و تشابه های زیادی را به دنبال دارد و من (فرد) را به ما (اجتماع) تبدیل می سازد و بدین ترتیب انسان بر پیروزی ما (اجتماع) احساس غرور و مباهات می کند، در حالی که به هنگام شکست ما (اجتماع) احساس ذلت و خواری می کند. ملت پرستی (قوم پرستی) در قرن نوزده رواج بیشتری یافت؛ در قرن اخیر نیز کم و بیش ادامه دارد. خودآگاهی ملی از مفهوم خودغرضی جدا نیست؛ چرا که این دو لفظ از یک مفهوم برخوردار می باشند. اثرهای جنبی خودغرضی مثل تعصب، چشم پوشی از عیب خود، خودپسندی و غرور، تمام این مفاهیم در خودآگاهی ملی وجود دارد؛ و همین مسأله فاقد جنبۀ اخلاقی می باشد. به همین دلیل علامه اقبال در تشریح مفهوم ملت پرستی، ملیت را مورد انتقاد قرار داده است:

 

اصل ملت در وطن دیدن که چه؟                            باد و آب و گل پرستیدن که چه؟

بر نسب نازان شدن نادانی است                           حکم او اندر تن و تن فانی است

 

     امام خمینی(س) نیز ملیت گرایی و نژادپرستی را مورد نکوهش قرار داده و آن را منافی اسلام می دانند، ایشان می فرمایند:

آیا به صرف اینکه اسلام از عرب آمده ما باید با آن مخالفت کنیم، و آیا این همان نژادپرستی نیست که اروپایی ها می خواهند به وسیلۀ آن ما را به استعمار بکشند و بین طوایف عرب و عجم و ترک جدایی بیندازند؟[4]

    امام خمینی(س) و اقبال، هر دو شخصیت، مفهوم ملیت شخص مسلمان را تشریح کرده و نیز معنای واقعی ملیت دینی، فکری و فرهنگی را ارائه داده اند:

 

ملت از یک رنگی دلهاستی                         روشن از یک جلوه، این سیناستی

قوم را اندیشه ها باید یکی                                  در ضمیرش مدعا باید یکی

جز به باید در سرشت او یکی                           هم عیار خوب و زشت او یکی

گر نباشد سوز حق در ساز فکر                             نیست ممکن این چنین انداز فکر

ملت ما را اساس دیگر است                       این اساس اندر دل ما مضمر است

 

     علامه اقبال در سال 1930 در اجلاس مسلم لیگ ضمن تشریح چگونگی ایجاد حکومت می گوید: حکومت اسلامی در نتیجۀ یک معاهده به وجود می آید؛ و اسلام سالها پیش از «روسو» آن را اعلان کرده است و آن را از نظر اخلاقی به حکومت ایده آل مبدل ساخته است؛ اسلام به انسان از دیدگاه و جنبۀ یک مخلوق خاکی نمی نگرد؛ بلکه او را به عنوان یک مخلوق روحانی و معنوی می شناسد؛ و نظریۀ اسلام این است که در این مکانیزم انسان به عنوان یک عنصر جاندار و زنده شناخته می شود که وظایف و مسئولیتهایی را بر عهده دارد. به همین دلیل، حکومت اسلامی جدید، به عنوان پاکستان نامگذاری شد.

     امام خمینی(س) برای یک انسان سالم و کامل، جامعه ای را به وجود آورده است که فرد مسلمان در آن تربیت و پرورش می یابد؛ چنانچه ایشان در این زمینه می فرمایند:

انقلابهایی که در دنیا واقع می شود دو جور است: یک انقلاب انقلاب اسلامی است. و یک انقلاب غیراسلامی. انقلاب اگر انقلاب غیراسلامی باشد، این انقلاب بعد از انقلاب دیگر بند و باری در کار نیست. هر طوری که می خواهند با مردم عمل می کنند. مهاری در کار نیست. لکن انقلاب اگر اسلامی باشد، یعنی متکی به ایدۀ اسلام، متکی به احکام اسلام باشد، این باید از اول انقلاب تا آخر، ابد، که این انقلاب و آثارش هست، این اسلامی باشد و تحت احکام اسلام. ملت ما تا اینجا آمده است و بحمدالله  با پیروزی به اینجا رسیده است؛ لکن پیروزی این نیست که ما فقط طاغوت را از بین ببریم. پیروزی اصیل آن است که ما بتوانیم متبدل بشویم به یک موجود انسانی، الهی، اسلامی، که همۀ کارهایمان، همۀ عقایدمان، همۀ اخلاقمان، همه اسلامی باشد.[5]

    این رهبر و مصلح عالم اسلام، در صدد تشکیل یک جامعۀ ایده آل بودند، به مرزهای جغرافیایی توجهی نداشتند و فقط مرزهای عقیدتی و اندیشه ای را معیار کشور اسلامی قرار می دادند؛ اگرچه به طور عملی تاکنون چنین جامعه ای نتوانسته به وجود بیاید؛ ولی مقصود ما این نیست که تشکیل چنین جامعه ای ممکن نیست، و شرایط تشکیل آن نیز به وجود نیامده است. مسألۀ جالب توجه این است که حکومت اسلامی پاکستان نیز بر اساس ملیت به وجود آمده بود؛ ملتی که دارای یک فرهنگ مخصوص و زبان مخصوص (اردو) بود؛ دارای آداب و رسوم خاص خود، و دارای یک لباس خاص خود که به یک ملت تبدیل شد. اگر ما در عالم اسلام بخواهیم به افکار و اندیشه های سید جمال الدین، اقبال و امام خمینی(س) جامۀ عمل بپوشانیم، قبل از هر چیز بایستی که در کشورهای اسلامی مانند (ایران، عراق، مصر، پاکستان و غیره...) حکومت اسلامی مستقل به وجود بیاید؛ و آنگاه اگر جامعۀ اسلامی از نظر سیاسی ارتقا یافت، می توانیم یک کشور متحد را به وجود بیاوریم، چنانچه در اندیشۀ فلسفی، سیاسی علامۀ طباطبایی نیز همین نظریه یافت می شود؛ مسلم است که می توان این اندیشه را بر اساس بنیاد دینی و ملی یک کشور، جامۀ عمل پوشانید.

 

حاکمیت اسلام ناب محمدی(ص)

امام خمینی(س) در فرمایشهای خود، در تقسیم اسلام حقیقی و اسلام امریکایی، به ظاهر به نقطه نظرها و تعبیرهای مختلفی که در ذهن مسلمانان چند دهۀ گذشته به وجود آمده بود؛ اشاره کرده اند؛ بخصوص به جنبه ها و دیدگاههایی اشاره کرده اند که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، گروههای سیاسی ارائه دادند.

     اسلام همراه با جهاد، اسلام صحیح و متحرک، اسلام مبتنی بر ولایت، طرز تفکرهای مختلفی بودند که ارائه کنندگان آنها، هر یک به شیوۀ خود بعد از شناخت دین، آنها را به طور جداگانه تشریح می کردند و علاوه بر آن، آنها قبل از بنیان نهادن مکتب فکری فلسفی و اجتماعی مسلمانان، یک اندیشۀ خاص را به وجود آورده بودند که به هر نحوی این مکاتب فکری را با اسلام مطابقت می دادند. اسلام عملی، متحرک و اسلام فاقد نظام طبقاتی، تعبیرهایی بودند که مطابق معمول گروههای التقاطی و یا پیروان مکتبهای مارکسیسم شرقی یا پیروان اندیشه های غربی ارائه می دادند؛ بدین ترتیب آنها در جامعۀ علیه مذهب، شناخت مذهب را به وجود آوردند. نظریۀ مذهب در میان جامعه شناسان، اولین بار توسط ماکس وبر مطرح شد؛ از طرفی دیگر، دکتر شریعتی تحت تأثیر نظریۀ ماکس وبر قرار گرفته، و نظریۀ تشیع علوی و تشیع صفوی را بنیان نهاد. ایشان از نظر جامعه شناسان، تشیع را به دو شاخه با خصوصیتها و ویژگیهایی تقسیم کرده اند. شاید امام خمینی(س)، باتوجه به تأثیرپذیری فرهنگهای معاصر از استکبار کنونی، در مقابل، اسلام امریکایی و اسلام ناب محمدی(ص) را مطرح کردند و با تأکید بر حاکمیت اسلام حقیقی، علیه حامیان اسلام امریکایی و حاکمیت این نظریه جد و جهد فراوانی را شروع کردند که تا به امروز نیز ادامه دارد.

     متفکر اسلامی معاصر و عالم دین، آیت الله  محمد واعظ زاده خراسانی، در روشن ساختن فرمایشهای امام خمینی(س)، خصوصیتهای اسلام ناب محمدی(ص) را اینچنین تشریح می کند و بیان می دارد که خصوصیتهای اسلام واقعی تحت عنوانهای ذیل می باشد:

     1. این اسلام به مسائل اساسی و معنوی توجه ویژه دارد؛

     2. برای تفکر و تعقل اهمیت زیادی قائل است؛

     3. در قلمرو اسلام حقیقی، علوم استدلالی و عقلی رواج پیدا می کنند؛

     4. روح اجتهاد بر اساس اصول علمی حاکم است؛

     5. این اسلام شامل همۀ جنبه هاست، و به تمام جنبه های فکری، سیاسی، عرفانی، اخلاقی، قانونی، اجتماعی و اقتصادی توجه دارد؛

     6. در این اسلام حکومت و سیاست هر دو با یکدیگر تلفیق یافته اند.

     7. این اسلام، مردم را به سوی شأن و شوکت اسلامی و اقتدار و خودمختاری هدایت و ترغیب می نماید و به منافع مسلمانان و امور اجتماعی عامۀ مردم توجه دارد؛

     8. در آن امر به معروف و نهی از منکر اجرا می شود؛

     9. سلطه پذیر نیست و در برابر تجاوزگران و ظالمان داخلی و خارجی می ایستد؛

     10. این اسلام، اسلامی متحرک و پویا، و مطابق نیاز و وضعیت جهانی به پیش می رود و تحت هیچ شرایطی وابسته نخواهد شد؛

     11. این نوع اسلام علاوه بر آگاهی از مسائل سیاسی جهانی، آنها را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد؛

     12. وجود مقررات و قوانین اداری؛

     13. ایجاد وحدت و یگانگی برادری و صلح و آشتی در میان مسلمانان، و انزجار از تعصب گرایی و فرقه گرایی؛

     14. مقابله و مبارزه با دشمنان و ملایمت و نرمی با دوستان؛

     15. این مذهب مظهر رنج و محبت، صبر و بردباری و ایثار و فداکاری و شهادت است.

     تمام این خصوصیتها، صفتهای همان انسان فعال و پرتحرک می باشد که در صفحات قبل ضمن تعریف روانشناسی انسان سالم و صحیح ذکر شده بود، یک امر فطری است.

     در پیکرۀ بی جان جهان سوم و جامعۀ اسلامی، همان طور که اسلام حقیقی به آن روح تازه ای می بخشد، و یک انسان بی تحرک را به فعالیت و حرکت وا می دارد؛ در آن خرافات پرستی، خوف و هراس و عدم فرهنگ و احساس ضعف و حقارت از بین می رود؛ و در آن ساختار جدید، حس استقلال طلبی و سعی و تلاش برای زندگی بهتر و شرافتمندانه، به وجود می آید؛ خلاصه با تمام عناصر عقب ماندگی و عدم پیشرفت مقابله می کند و در یک جامعه با نظامی کهنه، یک نظام نوین برقرار می سازد؛ و نه تنها ساختار جدید جامعه را، بلکه فکر و ذهن جامعه را احیا می کند، و در میان مردم کشورهای جهان سوم و مسلمانان جهان چنان احساس امید و هویت را عطا می نماید که مردم، شیوۀ انقلاب امام خمینی(س) را در پیش گرفته، و باعث دگرگونی حالتها و جریانها می شوند که اثرهای این انقلاب را در جهان اسلام می توانیم مشاهده نماییم؛ و امیدواریم که مسلمانان تمام جهان به وسیلۀ بیداری، و به برکت سعی و کوشش خود، خودسازی و خود اتکایی خویش را تکامل بخشند و به واسطۀ احیای هویت دینی و اجتماعی خود، به اهداف مقدس این انقلاب (ایران) نایل شوند.

 

منبع: بازسازی تفکر اسلامی در اندیشه امام خمینی، ص 103.



[1] )) انبیا  /  64.

[2] )) انفال  /  20.

[3] )) نهج البلاغة.

[4] )) صحیفۀ امام؛ ج 18، ص 216.

[5] )) همان؛ ج 8، ص 271.

. انتهای پیام /*