ساحت ها و اسرار نبوّت و ولایت از منظر امام خمینی رحمه الله

 حجة الاسلام دکتر سید حسن سعیدی[1]

معنای نبوّت و ولایت

این حقیقت، مورد اتفاق اهل عرفان است که حوزۀ تحقیق و معانی بلند عرفانی در چهارچوب و بند الفاظ نمی گنجد؛ به قول عارف شبستری:

 

معانی هرگز اندر لفظ ناید                                     که بحر قلزم اندر ظرف ناید[2]

 

از این رو باید گفت: لباس الفاظ بر قامت بلند این حقایق، نارسا و نازیبا است. با وجود این، توجه به معانی واژه ها و مناسبت های معنایی برای توضیح مقصود راه گشا است.

نبوّت

برخی گفته اند: «نبی» از «نبأ» به معنای خبر است که در این صورت، به دو معنا به کار رفته است:[3] یکی بر وزن فعیل به معنای فاعل است و به پیامبر از آن جهت که بندگان را از ذات و اسماء و صفات الهی آگاه می سازد «نبی» گفته می شود و آیۀ شریفه که می فرماید: «نَبـِّئْ عِبَادِی»[4] و نیز آیۀ «قُلْ أؤ ُنَبـِّئُکُمْ»[5] به همین معنا می باشند.

دیگری به معنای مفعولی است؛ یعنی خداوند او را از اموری آگاه ساخته است. این معنا مفاد آیۀ سوم سورۀ تحریم می باشد که فرمود: «نَبَّأَنِیَ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ».[6]

جرجانی در تعریف «نبی» می گوید:

«نبی» کسی را گویند که صاحب مرتبۀ نبوّت باشد. نبی کسی است که به وسیلۀ فرشته به او وحی نازل گردد یا  توسط رؤیای صالح او را خبر دهند. پس رسول، فاضل تر است به وسیلۀ وحی خاصی که بالاتر از وحی نبوّت  است؛ زیرا رسول آن است که به ویژه برای نزول کتاب، از جانب خداوند به واسطۀ جبرئیل برایش وحی  نازل شود.[7]

نبوّت از «نبأ» اشتقاق یافته و به معنای پیغامبری و خبر از غیب یا آینده است به واسطۀ وحی و الهام خدای  تعالی.[8]

راغب اصفهانی «نبأ» را از «خبر» متمایز می شمارد و آن را خبری می داند که دارای فایده ای بزرگ و به دور از کذب باشد.[9]

برخی آن را از «نباوة» که به معنای رفعت و بلندی است، می دانند؛ زیرا پیامبر نزد خدا دارای منزلتی برتر از دیگر مردمان است.[10]

لاهیجی می گوید:

بدان که نبوّت به معنای اِنباء است؛ یعنی اِخبار؛ و نبی آن است که از ذات و صفات و اسماء الهی و احکام خبر دهد از سر تحقیق و اِخبار حقیقی.[11]

امام خمینی از عبدالرزاق کاشانی نقل می کند که وی نبوّت را به معنای اِنباء (آگاهاندن) می داند؛ زیرا پیامبر از ذات خدا و اسماء و احکام و اراده هایش خبر می دهد. و در ادامه در نقد سخن او می گوید:

عبدالرزاق در تبیین معنای نبوّت، به نبوّت ظلّیه پرداخته است؛ گر چه در این مرتبه سخن وی درست است، اما نبوّت در افقی برتر ـ که نبوّت حقیقی نامیده می شود ـ به معنای اظهار و اِنباء ذاتی و ظهور خلافت و ولایت است؛ و خلافت و ولایت مقام بطون و نهان نبوّت هستند.[12]

و نبوّت در مقام شامخ ظهور ذاتی، عبارت است از اظهار حقایق الهی و اسماء و صفات ربوبی در نشئۀ عینی.[13]

در کتاب ارزشمند شرح چهل حدیث نیز به تعریف نبوّت عامه پرداخته، می فرماید:

و در هر چند قرن یکی پیدا شود... که طرق سعادت و شقاوت را به بشر بفهماند و مردم را به صلاح خود آگاه نماید؛ و این عبارت از نبوّت عامه است.[14]

ولایت

واژۀ «ولایت» از «وَلْی» سرچشمه گرفته است که به معنای قرب است و به دو قسم تقسیم می گردد: یکی ولایت عامه که همۀ مؤمنان به تناسب مراتبی که دارند، از این ولایت برخوردارند. و دیگری ولایت خاصه که شامل همگان نمی گردد، بلکه ویژۀ واصلان است. این ولایت عبارت است از فانی شدن بنده در حق؛ به این معنا که افعال خود را در افعال حق، صفات خود را در صفات او، و ذات خویشتن را در ذات او فانی بداند.[15]

عزیزالدین نسفی ولیّ را اسمی از اسماء الهیه می داند که در جمیع ادوار، تقاضای مظهر می کند؛ از این رو ولایت باقی است، گر چه نبوّت خاتمه یافته باشد.

خواجه قشیری معتقد است: ولی مانند نبیّ به دو معنای فاعلی و مفعولی به کار رفته  است:

ولیّ یا بر وزن فعیل است به معنای مفعول؛ به این معنا که خداوند متولّی کار او است؛ «وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ»[16] و یک لحظه او را به خود وا نمی گذارد.

و دیگری به معنای فاعل؛ یعنی بنده به طاعت و بندگی خداوند بپردازد و مداومت بر آن داشته باشد، بدون آن که معصیتی در میان آید.[17]

راغب اصفهانی می گوید:

وِلایت و ولاء و توالی به معنای تحقق دو چیز است به گونه ای که میان آن ها غیر نباشد. و این سخن استعاره از قرب است. اما وَلایت به معنای تولّی و عهده داری کاری است.[18]

عزیزالدین نسفی در بحثی پیرامون مصداق ولایت در مورد این که «ولیّ کیست؟» به مصداق ولایت توجه نموده، می گوید:

بدان که شیخ سعدالدین حموی می فرماید:... اسم ولیّ در دین محمّد پیدا آمد. خدای تعالی دوازده کس را از امّت محمّد برگزید و مقرّب حضرت خود گردانید و به ولایت خود مخصوص کرد و ایشان را نایبان حضرت محمّد صلی الله علیه و آله گردانید که «العلماء ورثة الأنبیاء». در حق این دوازده کس فرمود: «علماء اُمّتی کأنبیاء بنی  إسرائیل».

به نزدیک شیخ، ولیّ در امّت محمّد  صلی الله علیه و آله همین دوازده کس بیش نیستند و ولیّ آخرین ـ که ولی دوازدهم باشد ـ خاتم اولیا و مهدی و صاحب زمان نام او است.[19]

ضرورت نبوّت و ولایت از منظر امام  رحمه الله

هر یک از اندیشمندان در عرصه های مختلف علمی، از منظری ویژه به تبیین این مسأله پرداخته اند.

عالمان حوزۀ سیاست و مدیریت با توجه به آثار اجتماعیِ نبوّت و نقش پیامبران در توسعه و تمدن  بشری به آن نگریسته اند.

فقیهان بر اساس قاعدۀ قبح عقاب بلا بیان معتقدند که اگر خداوند بخواهد بندگان خویش را کیفر کند، کیفر بدون بیان قبیح است و فرستادن سفیران و پیام آوران الهی که مبیّن احکام و تکالیف الهی اند حجت و بیان به شمار می رود؛ زیرا پس از ابلاغ حکم و وحی الهی برای کسی عذری باقی نمی ماند.

از نگاه متکلم، با توجه به این که آدمی در یافتن راه و هدف دچار خطا و اشتباه می گردد و همچنین از منظر اجتماعی با توجه به تعارض ها و تزاحم ها، نبوّت یک ضرورت و لطفی ضروری از جانب خداوند برای انسان به شمار می آید.[20] نگاهی که فقیه و متکلم و یا  سیاستمدار به نبوّت دارد، نگاهی اعتباری و یا عقلی است و در جای خود، سخنی بجا  است.

اما نبوّت و ولایت در نظام عرفان الهی جایگاهی ویژه دارد و امام خمینی  رحمه الله در تبیین مسألۀ خلافت و ولایت معتقد است که خلافت الهی مراتب و ساحت هایی دارد و از آن جا که دست اندیشه وران از حقیقت غیبیه کوتاه و هیچ کس را یارای جرعه نوشی از آن مقام نیست و از آن رهگذر که اسماء و صفات با توجه به تعیّناتی که دارند، محرم سرّ حقیقت غیبیه نیستند، لذا نخستین مرتبۀ خلافت الهیه ـ که خلافت از ذات احدی غیبی در مقام ظهور است ـ ضرورت می یابد و این خلافت دو روی دارد:

نخست، وجه غیبی که به سوی هویّت غیبیه است و از این جهت باطن است و هرگز ظهور نمی یابد.

و دیگری وجه و رویی که به سمت عالم اسماء و صفات است که در جلوه گاه های حضرت واحدیّت تجلّی می کند[21] و از آن به خلافت در ظهور و تعیّن نام می برند.[22] این خلافت از بزرگ ترین شئون الهی و گران سنگ ترین مقام ربوبی است[23] و همین خلافت است که روح خلافت محمّدی  صلی الله علیه و آله و ربّ و سرچشمه او است و خلافت در دیگر عوالم از آن آغاز شده است. این خلافت کبری واسطه ای میان احدیّت غیبیه و حضرت واحدیت و مقام کثرت است و عین ثابت محمّدی، نخستین لازمی بود که اسم اعظم «الله» در نشئۀ علمی اقتضا کرد و این عین نسبت به همۀ مراتب اعیان، نفوذ و خلافت دارد[24] و در هر عینی به تناسب استعداد و مقام و صفای آینۀ وجودی اش ظهور می یابد.[25]

عین ثابت انسانی با توجه به جامعیتش آینه ای است که اسم اعظم را در خود منعکس می سازد و اگر این عین ثابت انسان نمی بود، هیچ یک از اعیان ثابته ظهور نمی یافت و قهراً اعیان خارجیه نیز ظهور نمی یافتند و ابواب رحمت الهی گشوده نمی شد؛ بنابراین آغاز و انجام به یکدیگر می پیوندند و او نسبت به همۀ اعیان، معیّت قیّومیه دارد.[26]

پیش از این گفتیم امام خمینی تعریف عارفانی مانند عبدالرزاق کاشانی را از نبوّت، ناظر به نبوّت ظلّیه می داند و می فرماید:

و نبوّت حقیقی نیز همان اِنباء ذاتی و ظهور خلافت و ولایت است و آن دو مقام بطون آنند.[27]

در این مقام، نبوّت به معنای اظهار حقایق الهی و اسماء و صفات ربوبی در نشئۀ عینی  است.[28]

خلاصۀ سخن امام آن است که ظهور تجلّی در مقام اعیان ثابته و اعیان خارجیه و گشایش ابواب رحمت خداوندی، در گرو خلافت و اِنباء ذاتی است، و از این زاویۀ نگرش است که خلافت و اِنباء ذاتی و عین ثابت محمّدی، ضرورت می یابند.

رابطۀ نبوّت و ولایت

از جمله مباحث محوری در حوزۀ عرفان که پیوسته مورد توجه ویژۀ عارفان بوده، مسألۀ «ولایت» است. اهتمام عارفان به ولایت و احیاناً برخی تعابیر آنان پیرامون ولایت موجب شده است بعضی تصور کنند که از نظر عارف، ولایت از نبوّت برتر است.

کاشانی در شرح منازل السائرین می گوید:

بی گمان مقام ولایت، برترین مقام است و به همین جهت گفته می شود که مقام ولایت پیامبر، برتر از مقام نبوّتش می باشد؛ به این معنا که حیثیت ولایت ـ که باطن و روح نبوّت است ـ بالاتر از نبوّت او است که ظاهر ولایتش می باشد.[29]

صدرالمتألهین «ولیّ» را از اسماء الهی می داند. وی در این باره چنین می گوید:

لفظ «ولیّ» و «وارث» دو اسم از اسماء الهی اند؛ چنان که در قرآن مجید می گوید: «اَلله  وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا»؛[30] خداوند ولیّ کسانی است که ایمان آوردند. و نیز می گوید: «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوَارِثِینَ»؛[31] تو بهترین وارثین هستی.[32]

عزیزالدین نسفی «ولیّ» را اسمی از اسماء الهیه می داند که در همۀ ادوار و اعصار مظهر می طلبد و از این رو است که ولایت، باقی است گرچه نبوّت خاتمه یافته باشد.

بنابراین ولایت اعم از نبوّت و رسالت است و نبوّت اعم از رسالت و اخصّ از ولایت است. ولایت جهت حقّانی ابدی است که هرگز قطع نمی شود؛ ولی نبوّت نسبت به خلق می باشد و پایان پذیر است.

بنابراین ولایت سه مظهر دارد:

یکی ولیّ غیر نبیّ؛ مانند اولیای امّت اسلامی (امامان).

و دیگری نبیّ غیر رسول ؛ مانند انبیای بنی اسرائیل که پیرو حضرت موسی علیه السلام بودند.

و سوم رسول؛ مانند ابراهیم خلیل و موسی کلیم و محمّد امین صلی الله علیه و آله.[33]

ترسیم چنین جایگاهی برای ولایت، این ذهنیت را پدید می آورد که از نظر عارف، ولایت از نبوّت برتر است. جامی در پاسخ به این ذهنیت می گوید:

هر گاه از عارفی شنیدی یا از عارفی نقل شد که گفته: «ولایت از نبوّت برتر است»، منظور وی آن است که ولایت پیامبر از نبوّت او برتر است و یا اگر عارفی بگوید که «ولیّ بالاتر از نبیّ و رسول است»، مقصودش مقایسۀ آن ها در یک فرد است؛ به این معنا که رسول از جهت ولایتش نسبت به جهت رسالت و نبوّتش تمام تر است و سخن عارف این نیست که ولیِّ تابعِ پیامبر، از پیامبر برتر باشد.[34]

حکیم سبزواری در مورد رابطه و نسبت ولایت با نبوّت و این که احیاناً برخی، از سخنان عارفان این گونه برداشت کرده اند که ولیّ به طور کلی از نبیّ برتر است، می گوید:

اهمیت ولایت نسبت به نبوّت در یک شخص است؛ یعنی این بُعد ولایت نبیّ مهم تر از بُعد نبوّت او است و این سخن هرگز به معنای آن نیست که ولیّ از پیامبر مهم تر باشد تا در نتیجه، پیامبر تابع ولیّ باشد.[35]

با توجه به آنچه گفته شد، محقّقاً ولایت با نبوّت پیوند دارد و به نظر برخی ولایت، خود نوعی نبوّت انبائی است، نه تشریعی و نبوّت نیز مستلزم ولایت است؛ و هنگامی که ولایت به انتها رسید، نبوّت آغاز  می گردد.

امام خمینی رحمه الله در تعلیقات علی شرح فصوص الحکم، حضرت محمّد صلی الله علیه و آله را ولیّ مطلقی می داند که نبوّت و ولایت و امامت را با هم دارا است و معتقد است:

ولایت احمدیۀ احدیۀ جمعیه، مظهر اسم احدی جمعی است و دیگر اولیا مظاهر و مجالی ولایت اویند و هر دعوتی، به او، بلکه عین دعوت او به شمار می رود؛ همان گونه که هر گونه تجلّی، ازلاً و ابداً جز با تجلّی اسم اعظم معنا ندارد و تجلّی دیگر ولایت ها و امامت ها و نبوّت ها نیز همگی از رشحات تجلّی امامت، نبوّت و ولایت جمعی احدی احمدی اند.[36]

در مورد دیگر، همۀ نبوّت ها و ولایت ها را ظل نبوّت ذاتی احمدی می داند و می فرماید:

بنا بر گفتار استوار اهل عرفان، هر همتی ظل و سایه و مظهر قدرت احمدی است؛ نبوات و ولایات همگی ظل نبوّت ذاتی و ولایت مطلقه اویند.[37]

ساحت های نبوّت و ولایت

هر یک از نظام های فلسفی و عرفانی، مراتبی برای هستی قائلند؛ برخی عوالم نسبت به برخی دیگر پایین تر و برخی محیط بر دیگری هستند[38] و بعضی را «حقیقت» و بعضی دیگر را «رقیقه» شمرده اند. این حقیقت در نظام تشکیک فلسفی صدرایی به روشنی قابل تبیین است و اگر در عرفان نیز سخن از حقیقت ذات مظاهر است، قهراً برخی مظاهر نسبت به برخی در ساحتی برتر قرار دارند. نبوّت و ولایت نیز از این قاعده مستثنا نیست. در منابع روایی نیز تفاضل و تفاوت ساحت های نبوّت مطرح شده است.

عارف جامی در توضیح مراتب نبوّت می گوید:

رسولان از دیگران برترند؛ زیرا آن ها دارای مراتب سه گانۀ ولایت، نبوّت و رسالتند. اما انبیا در مرحلۀ پس از آن ها قرار دارند که دارای دو مرتبه اند؛ البته ولایتشان از نبوّت آنان برتر است؛ زیرا ولایت آن ها جهت حقّیت آن ها است که در حق فانی اند و نبوّتشان جهت ملکیت (فرشتگی) آنان است و از آن رهگذر که تناسب با عالم فرشتگان دارند، وحی را از آن ها دریافت می کنند و رسالتشان نیز جهت بشریت آن ها است که تناسب با عالم انسانی دارد.[39]

لاهیجی در بحث تفاوت ساحت های نبوّت معتقد است که هر پیامبری مظهری از مظاهر نبوّت روح اعظم است که نبوّتش ذاتی و دائمی است و دیگر نبوّت ها مظاهر او و زایل و عرضی اند:

پس نزد اهل تحقیق، اولاً و بالذات، آن عقل کل است که مبعوث است به جهت اِنباء بی واسطه به جانب نفس کل و به واسطه به سوی نفوس جزویه، و هر نبیّ از انبیا، از زمان آدم تا زمان خاتم، مظهری است از مظاهر نبوّت روح اعظم که عقل اول است. پس نبوّت عقل اول دائمی ذاتی باشد و نبوّت مظاهر، زایلِ عرضی. و حقیقت محمّدی، عقل اول است که روح اعظم است که: «أوّل ما خلق الله  العقل»[40] و «أوّل ما خلق اللّٰه نوری»[41] و «أوّل ما خلق اللّٰه روحی»[42]... پس اول به حقیقت و آخر به صورت در این کار نبوّت که اِخبار و اعلام است، آن حضرت بوده و باقی انبیا هر یک مظهر بعضی از کمالات حقیقت آن حضرتند.[43]

 

و ز ایشان سید ما گشته سالار                                        هم او اول هم او آخر در این کار

 

تقسیماتی که عارفان در مورد نبوّت و ولایت دارند، با توجه به همین تفاوت ساحت ها است؛ مانند تقسیم نبوّت به ظاهره و باطنه، عامه و خاصه، مقیّده و مطلقه، تشریع و تعریف. همچنین تقسیم ولایت به خاصه و عامه (اولی ویژۀ راه یافتگان، و دومی میان همۀ مؤمنان مشترک است)، ولایت شمسیه و قمریه و به عبارتی، ولایت مطلقه و مقیّده.

بابا رکنای شیرازی در مورد ساحت های ولایت می گوید:

ولایت مطلقه آن صفتی است که «من هی هی» حضرت الله راست؛ «و هو الولیّ الحمید»[44]... و ولایت مقیّده هم صفتی است الهیه از آن روی که مستند به انبیا و اولیا. و قوام این مقیّده به آن مطلقه است؛ یعنی فیضی است که از مطلق ولایت احدیّت به اشخاص انبیا و اولیا فایض می گردد و آن مطلقۀ کلّیه در مقیّدۀ جزئیه به وجهی جزئی ظهور می کند و ظهور این فیض در مقیّد به حسب مرتبۀ صاحب آن است. پس ولایت مقیّدۀ محمّدی اتم و اکمل ولایت سایر انبیا و اولیا باشد؛ چرا که او بهتر و مهم ترِ همه آمد و نبوّت همۀ انبیا با ولایت ایشان در تحت نبوّت و ولایت محمّدی است؛ چون نور کواکب در تحت نور آفتاب... پس ولایت محمّدی به نسبت با ولایت انبیا به مثابۀ مطلقه بُوَد.[45]

پیش از این یادآور شدیم که نظر امام خمینی رحمه الله در مباحث نبوّت، ولایت و خلافت ناظر به مقام حقیقت و حق و تحقق و ثبوت نبوّت و ولایت است و هشداری می دهد که فقط به ظاهر و به بُعد اِجزاء و اِسقاط تکلیف در حوزۀ نبوّت نباید بسنده کرد.

ایشان در تعلیقات علی شرح فصوص الحکم به مراتب ولایت و عالی ترین مرحلۀ آن ـ که ولایت مطلقه است ـ اشاره کرده، می فرماید:

عبد سالک الی الله با قدم عبودیت، از بیت طبیعت خارج و به سوی خدا مهاجرت می نماید و جذبات حبّیه سرّیۀ ازلیه وی را ربوده و با اخگر برگرفته از ناحیۀ شجرۀ اسماء الهی، همگی تعیّنات نفسی را سوزانده، گاه حق تعالی با تجلّی فعلی نوری یا ناری و یا برزخی، به تناسب مقامش، بر او تجلّی می نماید و چون در این مرتبه استقامت و پایداری ورزید، خلعت ولایت در خواهد پوشید و در نتیجه، حق در صورت خلقی ظاهر گشته و باطن ربوبیت ـ که گوهر عبودیت است ـ در این مرتبه پدیدار می گردد و این نخستین منزل ولایت است. و اگر میان اولیا اختلافی در این مقام مشاهده می شود بر اثر اختلاف اسمائی است که بر آنان تجلّی کرده است.

بنابراین، ولیّ مطلق کسی است که از سراپردۀ حضرت ذات به حسب مقام جمعی و اسم جامع اعظم ـ که رب اسماء و اعیان است ـ جلوه نموده باشد.[46]

در مصباح الهدایه دربارۀ مراتب نبوّت و اِنباء می فرماید:

اِنباء و تعلیم با توجه به نشئه های مختلف وجودی و مقامات غیب و شهود، مراتب گوناگون دارد؛ زیرا هر گروهی، زبانی ویژه دارد و به تعبیر خداوند متعال: «وَ مَا أرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ»؛[47] هر پیامبری را با زبان قومش فرستادیم.[48]

امام رحمه الله در تعلیقات علی شرح فصوص الحکم خلافت محمّدیه را برترین ساحتی می داند که ربوبیت مطلقه نسبت به دیگر مراتب خلافت و ولایت دارد:

تمامی دایرۀ خلافت و ولایت از مظاهر خلافت کبری [و از مرائی مرآت و آینۀ تمام نمای وجودی احمدی اند و این حقیقت احمدی، ربوبیت مطلقه و خلافت کلی ازلی و ابدی دارد] و او است که آغاز و انجام و ظاهر و باطن  است.[49]

در کتاب گران سنگ شرح چهل حدیث آورده اند:

پس انسان کامل در تحت اسم جامع اعظم، کشف مطلق اعیان ثابته و لوازم آن ازلاً و ابداً بر او گردد و کشف حالات و استعداد موجودات و کیفیت سلوک و نقشۀ وصول آن ها بر او گردد و خلعت خاتمیت و نبوّت ختمی ـ که نتیجۀ کشف مطلق است ـ بر قامت زیبای مستقیمش راست آید. و دیگر پیغمبران، هر یک به مناسبت اسمی که از آن مظهریت دارند و به مقدار حیطه و سعۀ دایرۀ آن، کشف اعیان تابعۀ آن اسم کنند و باب کمال و نقص و اشرفیت و غیر آن و سعه و ضیق دایرۀ دعوت از آن جا شروع شود.[50]

اسرار نبوّت و ولایت

 

راز بگشا پرده بردار از رخ زیبای خویش                               کز غم دیدار رویت دیده چون جیحون شود[51]

 

در اصطلاح عرفانی به نکتۀ نهان و آشکار ناشده «سرّ» می گویند. این واژه به معنای مصدری نیز به کار می رود؛ یعنی راز و نکته ای را مکتوم نگاه داشتن و فاش نکردن.[52]

آیة الله  حسن زاده آملی از استاد خود مرحوم آیة الله  شعرانی ـ در مورد این که اسم اعظم، لفظ نیست و تحقق به مقام ولایت، آثار عینی و خارجی دارد ـ نقل می کند که اسرار و مقام تحقق ولایت را با لفظ نمی توان دریافت و این مسأله مانند آن است که یک فرد عامی، فقط لفظ «اجتهاد» را شنیده و یا به کار می گیرد، ولی از حقیقت و ملکۀ اجتهاد که یک امر عینی است بی خبر باشد؛ امامت و ولایت نیز این گونه است.[53]

ایشان در مورد این که حقیقت محمّدی همان «لیلة القدر» است و اگر خداوند فرموده است: «إنَّا أنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ»[54] باید توجه داشت که لیلة القدر زمانی، سایه و نمادی از حقیقت لیلة القدر است، می گوید:

و این حقیقت احمدیه مستقر در احدیّت آن لیلۀ مبارکۀ قدر است که لیلۀ زمانی، ظل آن است؛ چنان که ماء عالم طبیعت، ظل ماء حیاتِ دار آخرت است؛ «وَ إنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ»؛[55] یعنی تنها خانۀ آخرت، خانۀ زندگی است.

سپس ایشان از تفسیر عرایس البیان نقل کرده است که «لیلة القدر» همان حقیقت محمّدیه است؛ در حالی که پس از شهود در مقام قلب قرار دارد:

«لیلة القدر» هی البنیة المحمّدیة حال احتجابه فی مقام القلب بعد الشهود الذاتی؛ لأنّ الإنزال لایمکن إلاّ فی هذه البنیة فی هذه الحالة؛ و «القدر» هو خطره علیه السلام و شرفه؛ إذ لایظهر قدره و لایعرفه هو إلاّ فیها.

و در تفسیر بیان السعاده از «لیلة القدر» تعبیر به صدر محمّد صلی الله علیه و آله وسلم شده است:

«إنَّا أنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ»؛ التی هی صدر محمّد... .[56]

بُرْسی، صاحب مشارق الانوار، در توضیح این بخش خطبۀ شقشقیه که حضرت فرمود: «محلّی منها، محلّ القطب من الرحی»، به باطن و سرّ ولایت اشاره می کند و می گوید:

این سخن حضرت امیر علیه السلام اشاره است به نهایت فخر و شرف و قلّه و اوج عزت و محور هستی و صاحب روزگار و وجه حق. و او قطبی است که همه بر گرد او می چرخند و هر رونده ای با نیروی او است که حرکت می کند؛ زیرا سریان ولیّ در نظام جهان، همانند سریان حق در نظام هستی است؛ چون ولایت همان اسم اعظم است که افعال ربوبی را پذیرا است و مظهر و عهده دار اسرار الهیه و نقطۀ مرکزی دایرۀ هستی است و امیرمؤمنان در سخن خود این حقیقت را فرمود: «ینحدر عنّی السیل، و لا یرقی إلیّ الطیر» و این رمزی بزرگ است. اما این که فرمود: «ینحدر عنّی السیل» اشاره است به باطن نقطه ای که از آن نقطه، موجودات سرچشمه گرفته اند. و بخش دیگر سخن حضرت که فرمود: «ولا یرقی إلیّ الطیر» به برتری مقام او برهمۀ موجودات و به امامتش نسبت به همۀ مخلوقات اشاره دارد.[57]

امام خمینی رحمه الله پس از تبیین صادر نخستین به نظر عرفا و توضیح معنای خلافت عقل کلی در جهان آفرینش، حدیثی گران بها را از صدوق امامیه از حضرت رضا علیه السلام نقل کرده است که مشتمل بر اسرار نبوّت و ولایت است و اینک به اختصار، برخی از فقرات آن را  می آوریم:

حضرت رضا  علیه السلام این حدیث را از حضرت امیر  علیه السلام نقل می کند که فرمود:

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خدای تعالی مخلوقی برتر از من نیافریده و من در نزد او گرامی ترین هستم.

سپس حضرت علی علیه السلام می پرسد: آیا شما برتر هستی یا جبرئیل علیه السلام؟

پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ فرمود: ای علی! خداوند تبارک و تعالی پیامبران مرسل خود را بر ملائک مقرّب برتری داد و مرا بر همۀ انبیا برتری بخشید و پس از من، این برتری از آن تو و امامان پس از تو است و فرشتگان خادمان ما هستند.

پیامبر  صلی الله علیه و آله در ادامۀ این حدیث، ولایت را رمز آفرینش می شمارد و آفرینش آدم و حوا  و بهشت و دوزخ و آسمان و زمین را در گرو ولایت می داند و روح خود و امامان را  مخلوق اول معرفی می کند و راز این که خداوند به فرشتگان فرمود: «اُسْجُدُوا لاِدَمَ» را در  وجود خود پیامبر و امامان در صلب آدم می داند و از این رهگذر است که بر فرشتگان  برتری دارند. سپس می فرماید:

چون به معراج رفتم جبرئیل اذان و اقامه گفت و سپس روی به من کرد و گفت: ای محمّد! پیشی گیر.

گفتم: ای جبرئیل آیا بر تو پیشی گیرم؟

گفت: آری؛ بی گمان خداوند پیامبرانش را بر فرشتگانش برتری بخشید و به تو جایگاهی ویژه بخشید.

سپس بر آنان پیشی گرفتم و در نماز بر آن ها امامت کردم و این را نیز برای خود مایۀ فخر نمی دانم.

و چون به حجاب نوری رسیدم، جبرئیل به من گفت: ای محمّد! پیش رو؛ ولی خود وی با من همراه نشد.

به او گفتم: در چنین جایگاهی از من جدا می شوی؟!

جبرئیل گفت: ای محمّد! این نهایی ترین نقطه ای است که خداوند به من داده و اگر از آن ذره ای فراتر روم، فروغ تجلّی الهی پرم را می سوزاند.

شاعر سخن سرا و عارف شیراز نیز در ترجمان معراج پیامبر  صلی الله علیه و آله می گوید:

 

شبی بر نشست از فلک بر گذشت                                   به تمکین و جاه از ملک بر گذشت

چنان گرم در تیه قربت براند                                              که در سدره جبرئیل از او باز ماند

بدو گفت سالار بیت الحرام                                               که ای حامل وحی برتر خرام

چو در دوستی مخلصم یافتی                                                       عنانم ز صحبت چرا تافتی

بگفتا فراتر مجالم نماند                                                        بماندم که نیروی بالم نماند

اگر یک سر مو فراتر پرم                                                                فروغ تجلی بسوزد پرم[58]

 

پیامبر صلی الله علیه و آله سپس می فرماید:

بر امواج نوری تا بدان جا پیش رفتم که به من خطاب رسید: ای محمد! تو بندۀ من هستی و من ربّ توام؛ پس مرا پرستش کن و بر من توکل نما. همانا تو نور من در میان بندگانم می باشی و سفیر من بر آفرینش و حجت من بر مخلوقاتی... و بر اوصیای تو کرامت خود را حتم ساختم... سپس گفتم: بارپروردگارا! اوصیای من چه کسانی هستند؟

فرمود: «أوصیاؤک المکتوبون علی ساق العرش. فنظرت و أنا بین یدی ربّی ـ جلّ جلاله ـ إلی ساق العرش؛ فرأیت اثنی عشر نوراً، فی کلّ نور سطر أخضر علیه اسم وصیّ من أوصیائی؛ أوّلهم علیبن أبیطالب، و آخرهم مهدی اُمّتی...»؛

اوصیای تو آنان هستند که نامشان بر دامنۀ عرش نوشته شده. سپس در حالی که در برابر قدرت لایزال قرار داشتم، به دامنۀ عرش نگریستم و دوازده نور را مشاهده کردم و در هر نوری، سطری سبز یافتم که بر آن اسم جانشینان من نوشته شده و نخستین آنان علی بن ابیطالب، و در آخر آن ها مهدی امّت قرار داشت.[59]

امام خمینی رحمه الله در موردی دیگر از مصباح الهدایه با عنوان «ومیض» به تبیین سرّ ولایت پرداخته، می فرماید:

نظر به آنچه پیش از این به تو آموختیم و توضیحاتی که دادیم، اکنون راز سخن حضرت مولای موحدان و پیشوای عارفان، امیرالمؤمنین ـ صلوات اللّٰه علیه ـ را می توانی دریابی که فرمود: «من با پیامبران در باطن بوده ام و با پیامبر صلی الله علیه و آلهدر ظاهر هستم»؛ زیرا حضرت علی علیه السلام دارای مقام ولایت مطلقۀ کلّیه است و ولایت نیز باطن خلافت است و آن حضرت با توجه به مقام ولایت کلّیه، از اعمال همگان آگاه است و نسبت به همه معیّت قیّومه دارد که ظلّ معیّت قیّومیۀ حقّۀ الهیه است.[60]

امام رحمه الله در کتاب گران سنگ شرح چهل حدیث مقام ولایت مطلقۀ انسان کامل را مطرح می کنند و انسان کامل را مظهر و مرآت تجلّی حق؛ «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأسْمَاءَ کُلَّهَا»[61] و امانت دار (ولایت) الهی می شمارد؛ «إنَّا عَرَضْنَا الْأمَانَةَ عَلَی السَّمٰوَاتِ وَ الْأرْضِ وَالْجِبَالِ فَأبَیْنَ أنْ یَحْمِلْنَهَا وَ حَمَلَهَا الإنْسَانُ».[62]

همچنین نور سماوات و ارض؛ «الله  نُورُ السَّمٰوَاتِ وَ الْأرْضِ»[63] و وجه الله ؛ «أینَ وجهُ الله  الذی یتوجّه إلیه الأولیاء» و سبب اتصال زمین و آسمان؛ «أین السبب المتّصل بین الأرض و السماء» و راز نبأ عظیم؛«عَمَّ یَتَسَائَلوُنَ * عَنِ النَّبَأِ الْعَظِیمِ»[64] و مسجود فرشتگان را مقام ولایت مطلقه دانسته است.[65]

عارف شبستری نیز این راز را در شعر، به خوبی تصویر کرده است که:

 

تو بودی عکس معبود ملائک                                              از آن گشتی تو مسجود ملائک

 

امام رحمه الله در تعلیقات علی شرح فصوص الحکم، مقام خلافت ظاهری پس از پیامبر را منصبی الهی شمرده اند که بر خلق پنهان است و این خلافت، از شئون نبوّت و رسالت است که اظهارش بر پیامبر واجب است و از این رو است که پیامبر، تمامی خلفای دوازده گانۀ پس از خود را معرفی کرده است.

و این تنصیص از بزرگ ترین واجبات است که نادیده گرفتن آن، سبب تضییع آن واجب و گسست نظام اجتماعی و اختلال در بنیان نبوّت و از دست رفتن آثار شریعت می گردد. و ترک این تنصیص، زشت ترین زشتی ها است که به هیچ فرد عامی نمی توان نسبت داد؛ تا چه رسد به پیامبر صلی الله علیه و آله.[66]

به امید آن که حضرت حق، جان ما را با فروغی از ولایت روشنی بخشد و شایستگی حضور در ظهور دولت یار و ولایت خاتم را به ما عنایت فرماید.

 

کتاب نامه

 

1. الانسان الکامل، عزیزالدین نسفی، کتابخانه طهوری.

2. الانوار النعمانیه، جزایری، ناشر: بنی هاشمی و حقیقت، 1382 ق.

3. بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1403 ق.

4. بوستان، مصلح بن عبدالله  سعدی، امیرکبیر، 1372 ش.

5. تأویل الآیات الظاهره، سیدشرف الدین حسینی استرآبادی، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1409 ق.

6. تجرید الاعتقاد، خواجه نصیر طوسی، منشورات مصطفوی.

7. ترجمه و تفسیر شواهد الربوبیه، جواد مصلح، صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، 1366  ش.

8. تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، امام خمینی، تهران، مؤسسه پاسدار اسلام، 1410 ق.

9. راز بزرگ رسالت،  جعفر سبحانی، تهران، انتشارات کتابخانه مسجد جامع، 1358 ش.

10. الرسالة القشیریّه، ابوالقاسم القشیری، قم، انتشارات بیدار، 1374 ش.

11. رسالت جهانی پیامبران،  جعفر سبحانی، کتابخانه صدر، 1351 ش.

12. شرح الاسماء الحسنی، ملا هادی سبزواری، انتشارات دانشگاه تهران، 1372 ش.

13. شرح چهل حدیث، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1371 ش.

14. شرح منازل السائرین، عبدالرزاق کاشانی، انتشارات بیدار، 1372 ش.

15. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، دار احیاء التراث العربی، 1387 ق.

16. فرهنگ اصطلاحات تصوّف، جواد نوربخش، تهران، 1372 ش.

17. فرهنگ دیوان امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1373 ش.

18. کلم الطیّب، عبدالحسین طیّب، بنیاد فرهنگ اسلامی کوشانپور، 1352 ش.

19. کمال الدین، شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1395 ق.

20. گلشن راز، محمود شبستری، تهران، کتابخانۀ طهوری، 1368 ش.

21. مجمع البحرین، فخرالدین طریحی، تهران، دار احیاء التراث العربی، 1403 ق.

22. مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، امام خمینی، تهران، پیام آزادی، 1360 ش.

23. مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، محمد لاهیجی، تهران، کتابفروشی محمودی، 1368  ش.

24. المفردات فی غریب القرآن، راغب اصفهانی، المکتبة المرتضویه.

25. المناقب، ابن شهر آشوب، بیروت، 1405 ق.

26. نثر طوبی، ابوالحسن شعرانی، تهران، دارالکتب اسلامیه، 1398 ق.

27. نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، عبدالرحمن جامی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1370 ش.

28. هزار و یک کلمه، حسن حسن زاده آملی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1373  ش.

 

منبع: مجموعه آثار 5 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مقالات عرفانی ـ 2)، ص 225.



[1] )) استادیار دانشگاه شهید بهشتی.

[2] )) شرح گلشن راز، ص 23.

[3] )) نقد النصوص، ص 213؛ فرهنگ اصطلاحات تصوّف، ج 2، ص 54.

[4] )) حجر (15): 49.

[5] )) آل عمران (3): 15.

[6] )) تحریم (66): 3.

[7] )) فرهنگ اصطلاحات تصوّف، ج 3، ص 65 ـ 66، به نقل از: تعریفات جرجانی، ص 307.

[8] )) نثر طوبی، حرف نون.

[9] )) المفردات، ماده نبأ.

[10] )) مجمع البحرین، ج 1، ماده نبأ.

[11] )) شرح گلشن راز، ص 176.

[12] )) مصباح الهدایه، ص 86.

[13] )) همان، ص 116.

[14] )) شرح چهل حدیث، ص 200.

[15] )) نقد النصوص، ص 213.

[16] )) اعراف (7): 196.

[17] )) رسالة القشیریه، ص 374.

[18] )) المفردات، ماده ولیّ.

[19] )) الانسان الکامل، ص 320 ـ 231.

[20] )) ر.ک: راز بزرگ رسالت، ص 37؛ رسالت جهانی پیامبران، ص 27 ـ 82؛ کلم الطیب، ص 128.

[21] )) مصباح الهدایه، ص 41.

[22] )) همان، ص 31.

[23] )) همان، ص 50.

[24] )) همان، ص 60.

[25] )) همان، ص 66.

[26] )) همان، ص 69.

[27] )) همان، ص 81.

[28] )) همان، ص 116.

[29] )) شرح منازل السائرین، ص 606.

[30] )) بقره (2): 257.

[31] )) انبیاء (21): 89.

[32] )) ترجمه شواهد الربوبیه، مشهد پنجم، اشراف نهم، ص 510.

[33] )) الانسان الکامل، ص 641.

[34] )) نقد النصوص، ص 214.

[35] )) شرح الاسماء الحسنی، ص 278.

[36] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 40 ـ 41.

[37] )) همان، ص 48.

[38] )) ر.ک: مصباح الهدایه،  ص 91.

[39] )) نقدالنصوص، ص 213.

[40] )) بحار الانوار، ج 1، ص 97 و 101 و 104 و ج 54، ص 309؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 18، ص 185.

[41] )) بحار الانوار، ج 1، ص 97 و 104 و ج 15، ص 24 و ج 25، ص 22 و ج 54، ص 170.

[42] )) همان، ج 54، ص 306.

[43] )) شرح گلشن راز، ص 23.

[44] )) شوری (42): 28.

[45] )) فرهنگ اصطلاحات تصوّف، ج 2، ص 58، به نقل از نصوص الخصوص، ص 208.

[46] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 39 ـ 40.

[47] )) ابراهیم (14): 4.

[48] )) مصباح الهدایه، ص 78.

[49] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 39.

[50] )) شرح چهل حدیث، ص 591 ـ 592.

[51] )) دیوان امام، ص 113.

[52] )) فرهنگ دیوان امام خمینی، ص 161.

[53] )) هزار و یک کلمه، ج 2، ص 61، کلمه 223.

[54] )) قدر (97): 1.

[55] )) عنکبوت (29): 64.

[56] )) هزار و یک کلمه، ج 2، کلمه 254، ص 185 ـ 186.

[57] )) همان، ص 203 ـ 204.

[58] )) بوستان.

[59] )) مصباح الهدایه، ص 164 ـ 166؛ این حدیث در کتاب کمال الدین، فصل 1، ص 255، بخش 23؛ تأویل الآیات، ص 831؛ سور الاخلاص، ص 823 آمده است.

[60] )) مصباح الهدایه، ص 196.

[61] )) بقره (2): 31.

[62] )) احزاب (33): 72.

[63] )) نور (24): 35.

[64] )) نبأ (78): 1و2.

[65] )) شرح چهل حدیث، ص 635 ـ 636.

[66] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 197.

. انتهای پیام /*